سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

داستان سعد و سعید 4

از اون طرف سعید تشنه و گرسنه میشه. خیلی خسته میشه ولی به راهش ادامه میده تا اینکه به یه شهری میرسه و میبینه که همه عزا گرفتن و گریه میکنن.
یکی با صدای بلند داد میزنه که همه به صف بایستید. میخام آخرین وصیت پادشاه رو به اطلاع برسونم. پادشاه یه پرنده ی شاهینی داشته که براش خیلی مهم بوده و...
ادامه مطلب ...

داستان سعد و سعید 3

سعد با ناامیدی به راهش ادامه میده تا اینکه خسته میشه ، به یه درخت بلند میرسه...


ادامه مطلب ...

داستان سعد و سعید 2

بچه ها که ترسیده بودن از خونه فرار میکنن. چند شب و روز همینجوری به راهشون ادامه میدن و در تمام چند شبی که با هم بودن، سعید که جگر رو خورده بود،هر شب زیر بالشتش 100 دینار سبز میشه و پولاشونو جمع میکنن و به راهشون ادامه میدن. میرن و میرن و میرن تا به یه 2راهی میرسن. از رو ناچاری مجبور میشن که هر کدوم به سمتی از راه حرکت کنن، همدیگه رو میبوسن و خداحافظی میکنن.

ادامه مطلب ...

داستان سعد و سعید 1

از همین اول میگم که داستان طولانیه و ممکنه که حوصلتون سر بره پس نخونید

در زمانهای خیلی خیلی دور، یه خارکن پیری بود که با زن و دو بچه اش در کلبه ای کوچیک زندگی میکردن.

ادامه مطلب ...

ضایع شدیم رفت

و اما آقای رئیس تصمیم گرفتن که خانوم حسابدار رو با کلی اسباب وسایل به اتاق نگهبانی منتقل کنه. اینجوری کسی زیاد تو شرکت ول نمی چرخه و تو دست و پا نیس.

نمیگه چرا حسابداری باید بره اتاق نگهبانی؟ با کلی اسناد و مدارک و گاو صندوق و...

من پشت گوش انداختم و فقط بهش گفتم چشم. از خدام بود که نظرش عوض بشه ولی امروز بازم تل زد و گفت:

+ به شرکت فلان تل زدید واس پیگیری؟

- بله ولی امروز تعطیله فک کنم که شرکت نباشن

+ راستی الان شما پایین هستید

- (منم با کمال ذوق مرگی گفتم) نه من الان بالام

ذوق مرگی در ما فسسسسسسسسس شد و فهمیدیم که گند زدیم. آخه نمی دونم چرا این بالا و پایین ، واس ما داستان شده

نخودی نقاش می‌شود

این هفته تصمیم گرفتم که دوباره به بابام کمک کنم و از اونجایی که هفته پیش، پیشنهاد رنگ کردن میله و نرده های تو باغچمون رو به بابام دادم، ایشون هم زحمت کشیدن و واس این هفته رنگ خریدن و منم دست بکار شدم و کار رنگ آمیزی رو شروع کردم

خیلی بهم هیجان میداد. منم بقول ندا تو برنامه چرا که نه تصمیم گرفتم که هر کاری رو تجربه کنم

و آخرش تونستم کار نقاشی نرده ها رو با موفقیت تموم کنم. چرا که نه

نمایی از نخودی بعد از اتمام کار نقاشی:

==============

پ.ن:

آیا داستانی به اسم سعد و سعید را به خاطر دارید؟ اونوقتا که کوچولو بودیم واسمون میگفتن در حالی که معنی بعضی از کلمات رو نمی دونستیم.

دوس دارم که در پست بعدی بزارمش