سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

یه ثانیه تا مرگ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولدت مبارک عزیزم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سیل شد تو یقم

گریه‌م گرفت و اشکا امون نداد طوری که تو یقم جم شد

بغض کردم

.

.

.

حالا اروم شدم

مردی از جنس طلا 2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

منو داداشم و دوچرخه سواری

ساعت 10شب:
زرررررررررررر زرررررررررررر
+الو بفرمایید
- الو خانوم حسابدار شمایید
+ (پـ ن پـ خالمه دوس داشته با شما حرف بزنه) بله خودم هستم
- من دفاتر رو کامل کردم شما داداش دارید؟
ای خدا ای حسابدار قدیمی ما امشب یه چیزش میشه. چیکار داره که من داداش دارم یا نه اونم ساعت 10 نصفه شب
+ بله داداش دارم چطور مگه؟
- گفتم ببینم می تونه بیاد دفاتر رو ازم تحویل بگیره
+ آها ازون لحاظ میگید نه داداشم کوچیکه مگه اینکه با همدیگه بیام
و قول و قرار بسته شد که یه ربع دیگه سر مسیر باشه
حالا هوا سرد و تاریک و راه هم دور
داداشم نظر داد که با دوچرخه بریم و منم شوخی شوخی قبول کردم. اولش خندم گرفت که دوتایی سوار یه دوچرخه 26 بشیم
خلاصه از اون اصرار و از من انکار تا اینکه خودمو سوار بر دوچرخه دیدم که رو صندلی نشسته و داداشتم جلو رکاب میزد. انقدر هیجانی بود که خدا میدونه. حالا منم خندم گرفته بود و با صدای بلند میخندیدم و جیغ میزدم که دارم میافتم و داداشم میگفت پاتو بزار رو اون میله کنار رکاب
وقتی پا رو روی میله میزاشتم به تسمه برخورد میکرد و سرعت رو مختل
ای خدا تا حالا اونقدر نخدیده بود که اشک از چشام بیاد و زیر دلم درد بگیره
میخندیدم و این کار باعث میشد که اونم خندش بگیره و زیگزاگی بریم. خدا رو شکر خیابون خلوت و تاریک بود و گرنه آبرومون میرفت. خیر سرمون دانشجوی مملکت بودیم انگار
حالا به مقصد رسیدیم و حسابدار قدیمی کلی تعارف کرد که بفرمایید میرسونمتون
بازم از حسابدار قدیمی اصرار و از من انکار تا اینکه گفتم خیلی ممنون ولی داداشم دوچرخه داره
و زیر زیرکی خندش گرفت. حالا نمی رفت و همین جوری منتظر بود که ما برسیم خونه تا اینکه زدیم تو تاریکی و باز هر هر خندیدن و اشک ریختن از شوق شروع شد
شب خیلی باحالی بود و بنده خدا داداشم کلی خسته شد. ازینجا اعلام میکنم که داداشی مرسی واس این همه هیجان و ذوق و میبوسمت