سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

داستان سعد و سعید 4

از اون طرف سعید تشنه و گرسنه میشه. خیلی خسته میشه ولی به راهش ادامه میده تا اینکه به یه شهری میرسه و میبینه که همه عزا گرفتن و گریه میکنن.
یکی با صدای بلند داد میزنه که همه به صف بایستید. میخام آخرین وصیت پادشاه رو به اطلاع برسونم. پادشاه یه پرنده ی شاهینی داشته که براش خیلی مهم بوده و...
ادامه مطلب ...

داستان سعد و سعید 3

سعد با ناامیدی به راهش ادامه میده تا اینکه خسته میشه ، به یه درخت بلند میرسه...


ادامه مطلب ...

داستان سعد و سعید 2

بچه ها که ترسیده بودن از خونه فرار میکنن. چند شب و روز همینجوری به راهشون ادامه میدن و در تمام چند شبی که با هم بودن، سعید که جگر رو خورده بود،هر شب زیر بالشتش 100 دینار سبز میشه و پولاشونو جمع میکنن و به راهشون ادامه میدن. میرن و میرن و میرن تا به یه 2راهی میرسن. از رو ناچاری مجبور میشن که هر کدوم به سمتی از راه حرکت کنن، همدیگه رو میبوسن و خداحافظی میکنن.

ادامه مطلب ...

داستان سعد و سعید 1

از همین اول میگم که داستان طولانیه و ممکنه که حوصلتون سر بره پس نخونید

در زمانهای خیلی خیلی دور، یه خارکن پیری بود که با زن و دو بچه اش در کلبه ای کوچیک زندگی میکردن.

ادامه مطلب ...