سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

من نبودم

من سنگدل نبودم

ولی چقدر سنگدل شدیم. اصلا چیزی برایمان اهمیت نداره

نمی دانم نشانه خوبیست یا نه!!!!

--------------------------

بعداً نوشت:

اینم جوابای من در مورد پست "بازی با کلمات"

زغال: بلال

احمق: نخاله

انگشت: شصت

وب: اگه خدا بخاد فعلا شخصیه

سرکاری: دوس دارم سرکار بزارم

حلبی: روغن جامد

فلز: اکسیژن

رنگ: آبی متمایل به نارنجی

مریض: فقط چییییییییز

مشکوک: تا خدا بخاد هستم

نفس: میخام نباشه

حباب: اشتباه

جنس: کثیف

هوا: پاکیزه

زندگی: میگذره (الان ینی این زندگیه)

خوشبختی: به دنبالشم (نمی دونم کدوم کوچه قایم شده)

فقر: بی سوادی

تو (شما):ینی من؟؟!!!

مگس: موززززززی

چاپلوسی: خوبه ها

آب مماغ: جدیداً اضافه شده. حالا خوبه بینی مبارک رو عمل نکردیما وگرنه میگفتن اثرات عمل هستش

لاک: هر انگشتم یه رنگ

کلک زدن: نه چیز خوبی نیس

ماتیک: یا رنگ گوشتی یا صورتی یواش

قایق: فک کنم سهراب قایق رو ساخته

ابر: رویای من

وظیفه: نمی دونم چرا محبت کردن ما یه جور وظیفست ولی مدت و منتهی نداره

اینجا چیزی شخصی و خصوصی نداریم

یادمه که چند ماه پیش که از درد به خودم میپیچیدم ولی جوری رُل بازی کردم که کسی نفهمه ولی درد کاری کرد که نتونستیم زیاد نقش بازی کنیم. همه مردا از راننده تا شرکای شرکت یه جوری نگاه میکردن که ادم ذوب میشد.

خلاصه رانندمون چند روز خارج رفته و باکلاس شده. امروز داشت از شاهکارهاش تعریف میکرد که چه ندید بدید بازی از خودش نشون داده

اینسان اگه چیزی هم ندیده که نباید به روی خودش بیاره. آخرش کلامشو اینجوری تعریف کرد که واس خانومش سوغاتی یه دونه بلوز خریده. یکی از همکارا گفت:

+ این همه راه رو رفتی که یه دونه بلوز بخری

- نه واسش زیر پیرهنی و دیییییییییییییید خریدم

من که خاکستر شدم و دود شدم هوا. اگه واس یه لحظه حرفشو تایید نمی کردی که میرفت خونه و زیر پیرهنو و... میاورد که باور کنی

--------------------------------

پ.ن:

دیروز فیلم شاعر زباله ها رو دیدم

خلاصه داستان : یک رفتگر از طریق جمع آوری زباله ها از در خانه ها، پی به اسرار درون منازل می برد و به این ترتیب درگیر ماجراهای عاطفی و اجتماعی می شود....



عشق یه رفتگر ببین تا کجاها میره


من ازین صحنه فیلم خیلی خوشم اومد


فیلم ایرانی "شاعر زباله‌ها" ساخته محمد احمدی جایزه بزرگ "کلیسای جهانی جشنواره بین‌المللی فیلم "اوکراین" را دریافت کرد .

جشنواره بین‌المللی فیلم اوکراین از 29 مهر تا هفتم آبان در کیف پایتخت این کشور برگزارشد.

به گزارش موسسه رسانه بین‌المللی"بامداد" (پخش کننده فیلم شاعر زباله‌ها) این فیلم همچنین پیشتر جوایزی از جشنواره‌های بین‌المللی "ریل‌ورد" کانادا و "میلا‌ن" ایتالیا دریافت کرد.

جشنواره‌های بین‌المللی "آرسنال" انگلیس , "هنگ کنگ ", "پوسان" کره جنوبی‌, گوتبرگ- سوئد, "فیلم‌های مستقل آسیا", "شیکاگو" و "موزه هنرهای بوستون "پیشتر میزبان فیلم ایرانی شاعر زباله‌ها بودند .

 

"البته منبع رو یادم رفت که ذکر کنم شما ببخشید"

بازی با کلمات

زغال:

احمق:

انگشت:

وب:

سرکاری:

حلبی:

فلز:

رنگ:

مریض:

مشکوک:

نفس:

حباب:

جنس:

هوا:

زندگی:

خوشبختی:

فقر:

تو (شما):

مگس:

چاپلوسی:

آب مماغ (همون اب دماغ):

لاک:

کلک زدن:

ماتیک:

قایق:

ابر:

وظیفه:

بازم فک نکنید و بدون معطلی جواب بدین.


آنچه بر ما گذشت

ما این هفته نبودیم انگار یک سال گذشت

* شیر کاکائو خریدیم وقتی نصفشو خوردیم تازه فهمیدیم که تاریخ انقضاء ش واس یه هفته پیش بوده. قسمت نشد یعنی خدا نطلبیده بود

* چهارشنبه هفته گذشته هم رفته بودیم  تولد پسر رانندمون. خلاصه عین چی تو مراسم درخشیدیم. انقدر از اینجانب عکس گرفتن که خدا میدونه. موهامونو نیس حاجی گونه کوتاه کردیم همه ذوق مرگ شده بودن.

*بعضی وقتا ادما میخابن و تو خواب کابوس میبینن ولی من تو بیداری کابوس میبینم و وقتی چشامو میبندم احساس خوبی دارم مثل همونی که تو خواب کابوس میبینه. پچ پچ و حرکات مرموز کننده، وقتی خودمو به بالاترین خط ممکنه رسوندم خون همه جا رو گرفته بود دیوار و کاشی و همه جا

حوله سفید هم خونی بود ولی معلوم نبود که چی شده همه عادی رفتار میکردن و لقمه در حلق مبارک گیر کرده بود و نفسم بالا نمی اومد. جلوتر رفتم و عین فیلم های ترسناک وقتی روشو برگردوند نصف صورتشش خونی بود حالم بد شد و خودمو تو رخت خواب ول نمودم و چشام سنگینی رفت. معلوم نشد که لقمه تو حلقم چی شذ و اصلا خون چی شده و داستان چی بود. اینا کابوسایی که همیشه با من هستش و من ازین کابوس بیزارم

* امروز تو شرکت از سرمای شدید به خودم میپیچیدم تا اینکه گفتم برم یه سر WC آخه میگن تو سرما خیلی مفیده

همین  که در پایین رو باز کردم دیدم یکی از کارگرا شلوارشو کشیده پایین و هیچی پاش نبود. هیچی یعنی هیچی. منم واس یه لحظه خشکم زد و بعد سریعا گفتم ببخشید و رفتم WC. قلبم تند تند میزد، اصلا یادم رفت واس چی اومدم پایین. منتظر شدم که صدایی بیاد که بفهمم رفته ولی صدایی نیومد و من مجبورا اومدم بیرون ولی کسی رو ندیدم. اصلا انگار کسی نبود.

اومدم بالا و از بالا هم نگا کردم ولی خبری نبود. خیلی جالبه ولی من اون کارگر رو دیدم نمی دونم چه جوری جیم زد. ما  اصلا اوشونو ندیدیما

برنامه غذایی

تو شرکت همه چی داره سرو سامون میگیره الا غذا خوردن و برنامه غذاییمون

الانم برنامه غذایی شیک و به روزی داره که خیلی سخته

شنبه: تخم مرغ آب پز بدون مخلفات

یکشنبه: سیب زمینی سرخ شده با سس مخصوص

دوشنبه: نیمرو با رب گوجه فرنگی

سه شنبه : سیب زمینی آب پز

چهاشنبه: نیمرو با گوجه فرنگی

پنج شنبه: زودی میریم خونه


درسته مفیده ولی زیاد انرژی و کالری نداره