سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

آنچه بر ما گذشت

ما این هفته نبودیم انگار یک سال گذشت

* شیر کاکائو خریدیم وقتی نصفشو خوردیم تازه فهمیدیم که تاریخ انقضاء ش واس یه هفته پیش بوده. قسمت نشد یعنی خدا نطلبیده بود

* چهارشنبه هفته گذشته هم رفته بودیم  تولد پسر رانندمون. خلاصه عین چی تو مراسم درخشیدیم. انقدر از اینجانب عکس گرفتن که خدا میدونه. موهامونو نیس حاجی گونه کوتاه کردیم همه ذوق مرگ شده بودن.

*بعضی وقتا ادما میخابن و تو خواب کابوس میبینن ولی من تو بیداری کابوس میبینم و وقتی چشامو میبندم احساس خوبی دارم مثل همونی که تو خواب کابوس میبینه. پچ پچ و حرکات مرموز کننده، وقتی خودمو به بالاترین خط ممکنه رسوندم خون همه جا رو گرفته بود دیوار و کاشی و همه جا

حوله سفید هم خونی بود ولی معلوم نبود که چی شده همه عادی رفتار میکردن و لقمه در حلق مبارک گیر کرده بود و نفسم بالا نمی اومد. جلوتر رفتم و عین فیلم های ترسناک وقتی روشو برگردوند نصف صورتشش خونی بود حالم بد شد و خودمو تو رخت خواب ول نمودم و چشام سنگینی رفت. معلوم نشد که لقمه تو حلقم چی شذ و اصلا خون چی شده و داستان چی بود. اینا کابوسایی که همیشه با من هستش و من ازین کابوس بیزارم

* امروز تو شرکت از سرمای شدید به خودم میپیچیدم تا اینکه گفتم برم یه سر WC آخه میگن تو سرما خیلی مفیده

همین  که در پایین رو باز کردم دیدم یکی از کارگرا شلوارشو کشیده پایین و هیچی پاش نبود. هیچی یعنی هیچی. منم واس یه لحظه خشکم زد و بعد سریعا گفتم ببخشید و رفتم WC. قلبم تند تند میزد، اصلا یادم رفت واس چی اومدم پایین. منتظر شدم که صدایی بیاد که بفهمم رفته ولی صدایی نیومد و من مجبورا اومدم بیرون ولی کسی رو ندیدم. اصلا انگار کسی نبود.

اومدم بالا و از بالا هم نگا کردم ولی خبری نبود. خیلی جالبه ولی من اون کارگر رو دیدم نمی دونم چه جوری جیم زد. ما  اصلا اوشونو ندیدیما

نظرات 5 + ارسال نظر
مجتبی شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 16:16

رسیدن به خیر (!)
فک کنم آثار شیرکاکائوی ملعون ظاهر شده خودت نفهمیدی!
افکارت بدجوری پریشونه....شاید مث موهات!

پس wc به....تون (در جای خالی عبارت مناسب قرار دهید.) ،
دور از جون زهر مار گردید...

اره والا کلا همه چی یادمون رفت خو
از ترس منظورمه

دیوونه شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 17:52

به خاطر ترس از اون کارگره یه هفته اینورا نمیومدی؟

نه دیگه ترس همون موقع ای شد که پست رو نوشتم یعنی دقیقه ی نود

حاج علی شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 19:21 http://s-minimal.blogsky.com

چند نکته:
1)مدل موی حاجی رو توضیح بده...مگه من مدل موم چشه؟!

2)هرکات مرموز کننده میبینی؟این مرموز کننده چی بود؟

ینی جدا اری میگی که توهمی شدی؟؟؟
خب این خیلی بده...حتما برو دکتر...جدی میگم...این جور مشکلات، شوخی بردار نیست...اگه سریعا جلوشون رو نگیری، به جاهای بد خنم میشه...ولی اگه سریعا جلوشون رو بگیری، ایشالله که خوب میشه...

البته من یه احتمال دیگه ای میدم که انشالله نباشه...هرجا میری بسم الله بگیر...ایشالله که خوب میشه!
حالا بعدا باید مفصل صحبت کنیم...

1)مگه من گفتم مدل مو حاجی بده؟ اگه بد بود که اونوجوری کوتاه نمی کردم
2) مرموز ینی پچ پچ همراه با آشفتگی
نه بابا توهمی چیه
اینا کنایه بود. همش واقعیته ولی دوس داشتم که توهم باشه و نباشه
من چیزا رو بهتر از خود واقعیت می بینم حیف که عینک نمی زنم وگرنه خیلی واضح تر میدیدم

دیوونه شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 23:07

خدا خیرت بده حسابی خندیدم

شما بخند ما که می نویسیم که مهندس بخنده
حالا بگو ببینم با 350 هزار بابایی چیا خریدی
فقط به ما عیدی ندادی ها
یادت بماند

Aji یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 00:45

کابوس اون خون چی بود؟
نفهمیدم
مراقب خودت باش
اگه کارگره رفته بوده دبلیو سی که هیچ
اگه تو محیط شرکت این کترو کرده به رئیست بگو

هیچی خدا به خیر نمود
کمی روغنش رو داغ کردم
آخه بیچاره تقصیری نداشت
رختکن کارگرا با دبلیوسی 10متر یا بیشتر فاصله داره
با این فرق که رختکن اونا پرده یا در یا چیزی که ... نداره
ایشالا همه چی درست میشه
رئیس ما عقل نداره
اگه بگی که ذهنش 1000تا جا میره
خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد
کاش دکتری مهندسی چیزی دیگه ای میدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد