اگه میخاین خود و دنیای اطراف خود را بشناسید کافیه سوالات مورد نظر رو تکمیل کنید. جالب و با مزه هستش
لطفا اینجا و کلیک کنید.
------------------------------------
پ.ن:
پسری بود که لباسهای کثیف و پاره به تن داشت. حتی کفشهایی که به پا داشت پاره پوره بود.
پیرزنی ازون طرفا رد میشد که پسرک رو دید و براش لباس و کفش های نو و تازه خرید موقع خداحافظی، پسرک به پیرزن گفت: تو خدایی؟
پیرزن گفت: نه من بنده خدایم
پسرک در ادامه گفت: حتما با خدا نسبتی داری.
این داستان رو امروز از رادیو تو ماشین شنیدم.
امروز به دلیل بارش برف اونم به این رمانتیکی شرکت تعطیل شد. خدایی باید تو تاریخ ثبت کنیم. از خوشحالی داشتم سکته میکردم چون در بدترین شرایط شرکت ما تعطیل نمی شد.
باورم نکردنی بود. از خونه اومدم بیرون که گوشیم زنگ زد و دیدم بله آقای رئیسه
ایشون دستور دادن که شرکت تعطیله چون خیابون یخ کرده و هوا خوب نیس
خدا این اقای رئیس رو از ما نگیره. چقدر مهربونه
حرفای پسرونه: خانوم چرا از درختا عکس میگیری منو دوستم که هستیم.بیا از ادم عکس بگیر
چند تا عکس از امروز رو تو ادامه مطالب گذاشتم. اگه دوس داشتید ببنید
ادامه مطلب ...