سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

بعد از هر خنده غمی نهفته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صف بانک و ژیلت مردونه!!!!

امروز صبح تو صف بانک:

آقایی به سمت من اومد و تو دستهای پینه بستش پر از ژیلت های یه بار مصرف بود.

گفت:

+ خانوم بخرید

- مرسی آقا ولی اینا مردونست من نمیخام

+ بخرید دیگه، واس آقاتون

ای خدا ما کی آقا داریم. یعنی خیلی بهمون میاد که آقا داشته باشیم

ثواب شد به حمداله

تو ماشین و موقع برگشت به خونه:

من به آقای راننده 1000 تومن پول میدم و راننده میگه که پول خورد نداره بعد بهم 500 تومن میده واس یه وجب راه

منم هی حرص میخوردم

گفتم ببینم آخرش چی میشه

یه مسافر دیگه سوار میشه و اوشون هم 1000 تومنی میده و راننده بازم پول خورد نداره

یه دونه دیگه ...

این روال ادامه داره که 4تا مسافر سوار و پیاده شدن

0.5 وجب مونده بود که برسیم مقصد که یه آقایی سوار شد و ایشون هم 2000 تومنی دادن و راننده دیگه نتونست جلو خندشو بگیره و زد زیر خنده

بیچاره مرد فک کرد که خدایا چی شده چه کار بدی انجام داده که راننده بهش خندیده

راننده عذر خواهی کرد که آقا ببخش چون هر مسافری رو سوار کردم صلواتی بوده

مرد هم سرخ شد و به پاس احترام 150 تومن پول به راننده داد منم ازوجایی که راننده بیچاره می تونست کار و کاسبی خوبی داشته باشه ولی نشد به اون آقای محترم 200 تومن دادم که با 150 تومن خودش 350 تومن باشه که آقای راننده خیری کرده باشه

حالا از ماشین پیاده شدیم دیدم آقاهه هی دنبالم میاد و میگه خانوم اینجا وایسید که من پولومو خورد کنم. من گفتم آقا قابل نداره بیخیال

حالا از اوشون اصرار؛از من انکار که نمیخاد خورد کنید

خلاصه نزد خدا محبوب شدیم و ثواب رو امروز زدیم تو حساب

من تو یه عابر بانک جیم زدم که بیخیالم شه و به بهانه 200 تومن دیلینگو دلینگ دنبالم نیاد

----------------

شب بعد از شام:

خیلی کسل و خسته یهوی به سرم زد که موهای شهلایمو از ته بزنم

آقا نمی دونی چی شد این کار حرفه ای رو به داداشم سپردم و ایشون هم ناشی ناشی زد از ته گیسو برید حالا خدا رو شکر از پس گردن شروع نمود بعد از چند تا صدای باز و بسته شدن قیچی ؛ خواهرم با جیغ و فریاد اومد و گفت دیونه چیکار میکنی چرا گذاشتی از ته بزنه و قیچی رو از داداشی گرفت و خودش به جون گیسمون افتاد

به به آرایشگر 2تا شود یا کچل میشه یا مثل من

خلاصه بدجور از فرم افتادیم جوری که تا آخر شب کلاه سرمون بود و وقتی ازم پرسیدن که چرا کلاه سرته میگفتم آخه سرم چاییده


با عشق و اشتیاق

فک کن یکی بیاد با عشق و علاقه واست شال و کلاه ببافه

مامانی رو میگم واس آبجی فرنگیمون داره شال و کلاه میبافه

درسته که خیلی ساده اس ولی خیلی واسش زحمت کشید شاید بگم از خواب و خوراکش هم گذشته و به امید اینکه آجی فرنگیمون ازشون خوشش بیاد

نه که آبجیمون خیلی وسواسه به این خاطر کاری کرده که نزدیک سلیقه اش باشه

امیدوارم وقتی شال و کلاه رو میگیره و استفاده کنه , زحمات چند شب بیداری مامانی رو هدر نده

خودم میدوم که چقدر زحمت کشید و به خاطرش تو اون روز برفی رفته و کامواشو گرفته

مامانی عزیزم دوست دارم بخدا دوست دارم

مامانیا

این مامان ما نمی دونم چه جوریه

+ میگم مامان جان میریم بیرون کمی ماتیک بزن. کمی موهاتو ژل بزن. کمی شیک باش. خط چشمی , رژ لبی چیزی بزن که اگه مامانی رو دیدن , دختری رو پسند کنن

- میگه وااااااا دختر خجالت داره از من سنی گذشته. من حاجیه هستم و از من گذشته که دامن کوتاه بپوشم و ماتیک قرمزی و موهامو هیلات مایلات کنم


حالا چند روز بعد...

+ میگم مامان جان حالا که میری بیرون پالتو گرم بپوش که سرما نخوری آخه این ژاکت کی جلو سرما رو میگیره. حداقل به فکرتنیستیم خودت به فکر خودت باش

- میگه اخه دختر جان هوا به این خوبی و گرمی. پالتو چرا بپوشم که گردنم بیفته

+ میگم آخه مامان جان شما که 20 سالتون نیس. الان باید بیشتر مواظب باشی

- میگه اره راس میگی من 100 سالمه


--------------------------

پ.ن:

مامانیا ناراحت شد. خو چیکار کنم من که نمی خواستم ناراحت کنم ولی از دلش درآورم

آخرش نفهمیدیم که سن و سالی ازشون رفته که رژ لب نمی زنن یا مگه 100 سالشونه که باید خودشونو گرم بپوشونن


بعداً نوشت:

میخام فردای دنیاتو ببینم

             منو دعوت کن از حالا به فردا

                                 تو در آرامش من دست داری

                                                آخه دنیامو میچرخونه دستات

انفجار آرزوها

بعضی از آرزوها عین یه حباب هستن. رنگی و متنوع

هزار چرخ می خوره بالا و پایین میشه . حتی می تونی تو اون حباب کوچولو همه چی رو ببینی . هم اون ور حباب و هم عکس پشت سرت.

ولی وقتی عمر حباب تموم میشه عین چی میترکه

شاید واس یه لحظه ناراحت بشی که دیگه حباب رو نداری ولی با ترکیدنش, کمی از لذتشو رو صورتتت پخش میکند

و این بهترین حسی است که وقتی یکی از آرزوهاتون ترکیده بود ناراحت نشید.


ادامه مطلب ...