سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

تفاهم یا سوء تفاهم 2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تفاهم یا سوء تفاهم 2

- ...

+اون دوستتون تو اون شرکت چیکار میکنه؟

- کدوم دوستم؟

+ همون دوستتون که تو شرکت راویان هستش

- آها آها شرکت رایان رو میگید. مگه چی شده؟

+ من همون روزی که با شما رفتم که اون خانوم رو ببینیم سریعاً بهتون پیشنهاد ندادم خواستم که کاملا تحقیق کنم. چند روز اتفاقی ایشون رو با یه آقای قد بلندی دیدم. نامزد داشتن؟

- نه

+ خو حتما به تازگی پیدا کردن؟

- (تو دلم گفتم مگه آجیله که ریخته باشه) نمی دونم، اگه بود که حتما ً بهم میگفت

+ خوب منتظر باشید که امروز یا فردا شیرینی عروسیشو می‌خورید

- (واس یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده اینجوری البته رو ویبره)  ایشالا که خوشبخت بشن

+ ایشالا 

- راستی ایشالا شما هم خوشبخت بشید

+ (آقای رئیس کلی خوشحال شدن یعنی اینجوری ) ایشالا ،ولی فک نکنم که همکارشون باشه یا شایدم باشه ولی اگه بر فرض نامزدشم باشه نباید انقدر صمیمی بشن بنظرم درست و صحیح نیس

- بله کاملا صحیح میفرمایید

+ بزارید یه چیزی رو روشن براتون توضیح بدم که من در مورد یه نفری که بهم پیشنهاد میشه حتما تحقیق میکنم چون نمیخام دفعه سومی تکرار بشه. بهم چند تا دختر پیشنهاد شده که یه سریشونو همون اول رد کردم ولی به دنبال تحقیق چند نفری هستم

- (خسته نباشید) درستش هم همینه ، ماشالا...  (واس یه لحظه قفل شدم که چی، ماشالا چی) که سن و سالی ازتون گذشته و دیگه بچه نیستید شما حق انتخاب دارید و حق اینم دارید که در مورد طرف مقابل تحقیق کنید. بالاخره صحبت یه عمر زندگیه

+ من موافقم. ولی اینکه من دیگه تو سنی نیستم که عشق و عاشقی کنم و دوست بگیرم. نمیخام با احساسات طرف مقابل بازی کنم که بگم میخوام باهات عروسی کنم و باهاش رابطه برقرار کنم و بعد یه مدت ولش کنم....

- ...

+...

-...

+...

خلاصه آخرش نفهمیدم که این حرفا به من چه ربطی داره. آیا هشدار بود که بعدها با هم به تفاهم برسیم یا میخواست که سوء تفاهمی برام نشه که من یه فکرایی به سرم نزنه

خدایش نمی دونم چرا فک میکنن که من چیزایی تو سرم هستش؟ آیا فک میکنن که پولداره یا هرچی، می خام تورش کنم

نه داداش دیگه ازین خبرا نیس، منو چه به عاشقی با یه مرد مطلقه؟ تاریخ انقضاش رفت

خلاصه خیلی به خودم بالیدم که به نحو احسن حرف زدم. دیگه بزرگ شدم

--------------------------------------

پ.ن:

حالا اینا رو واس مامانم تعریف کردم. ذهن مامانم هزار تا جا رفت و آخرش گفت : آخه دختر جان اینا رو واست گفته که زمینه سازی کنه اصلا شایدم کنترلت کنه. گفتم مامان جان اگه نمیگفتی هم خودم می دونستم که کنترل میشم

دختر جان پس مواظب باش اگه روزی یا روزگاری ازت خاستگاری کرد هول نشی و بگو بزار فک کنم

گفتم مامان جان اگه اینجوری بگم که میگه این دختره از اولش هم تو نخم بوده. شاید الکی یه حرفی هم بزنه ولی بزار خیالشو راحت کنم و بگم:

آقای رئیس جان، از یه طرف که واس کار اومدم و از طرف دیگه که شما رو خانواده خودم میدونم بنابراین جوابم منفی خواهد بود (که کلاس کار بیشتر بشه)

تفاهم یا سوء تفاهم 1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

موفقیت

امروز کلی دعای موفقیت شدیم. همه ازمون راضی بودن از بنده خدا گرفته تا خود خدا

امروز انر‍ژیمون غیر قابل مقایسه و اندازه گیری هستش

همون اول صبحی وقتی که از ماشین پیاده شدم آقای راننده گفت موفق باشی

بعدش ادامه راه، سوار یه ماشین شدم که شیشه ماشین یخ زده بود در حالی که راننده پرسید که هوای بیرون خوبه؟ بعدش پرسید ببخشید ساعت چنده؟ میخام ساعت ماشین رو تنظیم کنم. در حالی که ساعت دستش بود  وقتی هم از ماشین پیاده شدم این راننده هم گفت موفق باشی

ساعت 10 اینا بود که یه سر رفتم دارایی واس مالیات حقوق، همش میگفتم ترمینال، یهو یکی زد رو ترمز. کم مونده بود که برم زیر ماشین (با گفتن این همه موفقیت) بعدش به راننده گفتم آقا من خود ترمینال پیاده نمیشم. همون جلو در ورودی، مرسی. گفت نه منم خود ترمینال کار دارم حتما میرسونمتون. این چه حرفیه وظیفمه . چند تا سوال برام پیش اومد:1 . چرا اگه به راننده میگفتی خود ترمینال میرم یکی میزد تو سرت و میگفت بنزین ارزونه که میگی؟2. چرا فقط این راننده وظیشو بلده که کی رو کجا پیاده کنه؟

خلاصه وقتی که از ماشین پیاده شدم برام جالب شد که راننده گفت: خانوم موفق باشید

ساعت 2بعداز ظهر از رئیسمون اجازه گرفتم که برم واس دوره ای که واس برنامه حسابداری خریدم و ایشون هم نگاهی به ساعت انداخت و گفت: 10 دیقه مونده دیرتون نیس؟ گفتم اشکال نداره خودمو میرسونم و بعدش گفت: موفق باشید

خلاصه امروز رئیسمون خیلی آروم و مهربون شده بود آدم دوس داشت که بوسش کنه (ذهنتون مثبت باشه به چشم برادری اینا گفتم)

------------------------

پ.ن:

اینجور که بوش میاد فک کنم بازم یه دختر خوب و نجیب براش انتخاب کردن. سر مبارکشون شلوغه و کمتر به شرکت میان آخه به خودشون قول دادن که امسال این مسله رو حل و فصل کنن

خدایا این جوونم راه بنداز دیگه ازت چیزی نمیخام

موفقیت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حواسم کجا بود؟

منو نشونه گرفته بود ولی من میترسیدم و بهش اعتماد نداشتم. نکنه تیرش به خطا بره و زخمی شم و همش تکون میخوردم که خودمو نجات بدم و شمارش شروع شد.

3

2

1

بووووووووم

من هنوز سالم بود ولی شنیدم که یکی داره میخنده اونم با صدای بلند. همونی بود که من آرزوش کردم ولی چرا دست اون بود. خودش میگفت تکون نخور ولی من اعتماد نکردم . اون خدا بود که داشته‌ای که من ارزوشو داشتم رو به دیگری داد.

کیسه آب چشام پاره شد و اشکی که زاییده چشام بود  رو گونه هام متولد شد. یقه خدا رو بازم محکم گرفتم و نگاش کردم.

گفت: نگران نباش تا تو باشی دیگه به حرفم گوش بدی. ایشالا دفعه بعد

گفتم: مگه قرعه کشی فروشگاهه که برم و یه هفته دیگه بیام. من همینو میخام

گفت: بچه نشو شاید نخواستم که مال تو باشه شاید اگه بهت میدادم، بعدش ازت میگرفتم

گفتم: یعنی میخای بعدا ناراحتم کنی

گفت: مگه تو  آخریم ماجرایم را نمی دانی؟ اومدم ثواب کنیم ولی کباب شدیم

گفتم : نه نمی دانم

گفت: پرنده ی زیبایی بود که به سختی کار میکرد و با هزار سختی تونست یه لونه بسازه و 2تا جوجشو تو لونه گذاشت. یه روز به باد سپردم که لونه رو جابه جا کنه. ولی از شیطونی باد بود که لونه کلا خراب شد و باعث شد که لونه خراب بشه و جوجه‌ها بترسن. وقتی پرنده برگشت و لونه خراب شده رو دید. گفت خدایا خودت که شاهد بودی با چه سختی زندگی کردم چرا تو این دنیای بزرگ به من گیر دادی و چشمت به این لونه و جوجه هام بود که از بینش ببری و من در جواب گفتم چون دوست دارم بهت توجه کردم و دیدم ماری از درخت بالا میاد که جوجه‌‌هاتو بخوره و من به باد سپردم که جوجه‌هاتو نجات بده. و آخرش اینجوری شد که دیدی. پرنده دیگه حرفی برای گفتن نداشت.

گفتم: حالا اینا یعنی قرار بود مار بیاد و ازین حرفا

گفت: خوددانی از ما گفتن بود. حالا چرا قیافتو اینجوری کردی؟

گفتم: بیخیال بازم حرفی ندارم

---------------------

پ.ن: 

ما انقدر با خدامون رفیقیم که من و تو نداریم. انقدر مهربون و با معرفته. نیس میدونه اینسان با جنبه ای هستیم با ما هم شوخی داره