سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

منو داداشم و دوچرخه سواری

ساعت 10شب:
زرررررررررررر زرررررررررررر
+الو بفرمایید
- الو خانوم حسابدار شمایید
+ (پـ ن پـ خالمه دوس داشته با شما حرف بزنه) بله خودم هستم
- من دفاتر رو کامل کردم شما داداش دارید؟
ای خدا ای حسابدار قدیمی ما امشب یه چیزش میشه. چیکار داره که من داداش دارم یا نه اونم ساعت 10 نصفه شب
+ بله داداش دارم چطور مگه؟
- گفتم ببینم می تونه بیاد دفاتر رو ازم تحویل بگیره
+ آها ازون لحاظ میگید نه داداشم کوچیکه مگه اینکه با همدیگه بیام
و قول و قرار بسته شد که یه ربع دیگه سر مسیر باشه
حالا هوا سرد و تاریک و راه هم دور
داداشم نظر داد که با دوچرخه بریم و منم شوخی شوخی قبول کردم. اولش خندم گرفت که دوتایی سوار یه دوچرخه 26 بشیم
خلاصه از اون اصرار و از من انکار تا اینکه خودمو سوار بر دوچرخه دیدم که رو صندلی نشسته و داداشتم جلو رکاب میزد. انقدر هیجانی بود که خدا میدونه. حالا منم خندم گرفته بود و با صدای بلند میخندیدم و جیغ میزدم که دارم میافتم و داداشم میگفت پاتو بزار رو اون میله کنار رکاب
وقتی پا رو روی میله میزاشتم به تسمه برخورد میکرد و سرعت رو مختل
ای خدا تا حالا اونقدر نخدیده بود که اشک از چشام بیاد و زیر دلم درد بگیره
میخندیدم و این کار باعث میشد که اونم خندش بگیره و زیگزاگی بریم. خدا رو شکر خیابون خلوت و تاریک بود و گرنه آبرومون میرفت. خیر سرمون دانشجوی مملکت بودیم انگار
حالا به مقصد رسیدیم و حسابدار قدیمی کلی تعارف کرد که بفرمایید میرسونمتون
بازم از حسابدار قدیمی اصرار و از من انکار تا اینکه گفتم خیلی ممنون ولی داداشم دوچرخه داره
و زیر زیرکی خندش گرفت. حالا نمی رفت و همین جوری منتظر بود که ما برسیم خونه تا اینکه زدیم تو تاریکی و باز هر هر خندیدن و اشک ریختن از شوق شروع شد
شب خیلی باحالی بود و بنده خدا داداشم کلی خسته شد. ازینجا اعلام میکنم که داداشی مرسی واس این همه هیجان و ذوق و میبوسمت

نظرات 10 + ارسال نظر
گیل مرد یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 23:38

این هم یه مدلشه دیگه!

شاید اگه داداشم ماشین داشت انقدر خوش نمیگذشت

حاج علی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 00:43 http://s-minimal.blogsky.com

سرخوشی به خدا!!!!
کل خیابون فهمیدن خانوم حسابدار با داداشش سوار دوچرخه شدن...

نه دیگه کل خیابون نبود 1000 تا خونه بود که همه اومدن جلو پنجره
خیلی خوش گذشت
بخدا خیلی هیجان داشت
کسی منو نمیشناسه که من حسابدارم

الی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 11:33 http://haghayeghh.blogfa.com

چرا خیلی دیر؟!

در کامنت شما نوشتم
که عشق یعنی عشق زمان پیری

حاج علی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 13:07 http://s-minimal.blogsky.com

فقط 1000 تا بود؟؟؟مطمئنی بیشتر بود؟
حالا یه ماشین بخره این داداشت دیگه از این مشکلات نباشه!!
به تو خوش گذشت ولی داداشت احتمالا الان کل وجودش درد میکنه...

ای دون ای دون
فداش بشم نمی دونی با تمم وجود رکاب میزد
خاک به سرم شد حسابدارمون تاینگ و دلینگ دنبالمون اومده بود و گفت خانوم حسابدار با دوچرخه رفتیم هوا سرد نبود

الی دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 22:44 http://haghayeghh.blogfa.com

اما این بهتره ک ۱کی تو هر شریطی کنارت باشه.مخصوصا تو پیری..کسی ک همیشه هواتو داشته باشه و باهاش قد ۴۰ ۵۰سال خاطره های خیلی خیلی خوب داشته باشی.من اینو بیشتر دوس دارم

الی جونم منم از خدامه
کی بدش میاد ولی دوره زمونه بدی افتادیم

حاج علی سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 01:46 http://s-minimal.blogsky.com

چه آرزو هایی دارین تو و الی.

اشک تو چرای آدم جمع میشه این کامنتای عشقولانه رو میخونه

افرین پس شما هم احساسی هستین
به جمع ما خوش اومدین

Abji سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 09:20

فدای داداشت
از طرف من می بوسیش حتما
دلم براش یه ذره شده
برای تو هم با اون خنده هات
خوبی تو؟

می بینم که داستان دنباله دار داری :)

ما کلا داستان داریم با خودمون
همه چی با هم گره خورده
میگه خونه داماد شلوغه و خونه عروس خبری نیس حکایت ماست
چشم آبجی خانوم از طرف شما هم می بوسیمش

ماندانا سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 21:14 http://wildtigress.blogsky.com

سلام چه وبلاگ جالبی داری روان ودلنشین کلی انرژی مثبت

اره دیگه ما هی انرژی مثبت میفرستیم ولی میریم تو یه وبلاگی انقدر ضدحال و غم هستش که فسیل میشی

حاج علی چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 03:00 http://s-minimal.blogsky.com

به....در مورد حاجی چی فک کردی؟؟؟؟
حاجی از احساسی ترین ادمای روزگار معاصره!
فقط رو نمیکنه!

خدا شما رو حفظ کنه
من خودم میدونستم که حاجیمون ایحساسیه

فاطمه چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت 10:53

خیلی قشنگه
اولین بار بود که وبلاگ خوبت رو دیدم وخوندم.
درجهانی که پراز انرژی منفی هست این مثبت بودن ومثبت دادن رحمت بزرگیست که نصیب هرکسی نمیشه
تورو و داداشت رو میبوسم.
خدارو زیاد شکر کن وبرا منم دعاکن.
ندیده دوسه ت دارم.

خیلی ممنونم که هر کی از راه میرسه منو و داداشمونو میبوسه
والا منِ، حسابدار متعلق به شما هستم. کار خاصی انجام ندادم
خدا شماها رو ازم نگیره بس که مهربونید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد