سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

باورم نشد

گاهی وقتا خودمو نفرین میکنم که چرا بعضی وقتا حرفایی رو میزنم که میدونم جوابش چیه.

بالاخره گفتم و از گفتنش احساس خوبی داشتم. گفتم هر چی بشه بادا باد

وقتی شنیدم که گفتن الان معلوم نیس که کجا باشه داشتم منفجر میشدم. آخه وقتی که منو بیست و اندی سال که باهاشون زندگی کردم و نشناسن دیگه بمیرم بهتره

ولی الانم میگم که از گفتنش پشیمون نیستم

همین جوری

امروز از بی حوصله گی زیاد چند تا وب رو نیگا کردم یهویی چشم به وروجکی افتاد که خدایش خیلی نازه

خدا واس خونوادش حفظش کنه

----------------

پ.ن:

اینم منبع

یه روز خوب شکلاتی

انگار همین چهار شنبه پیش بود که بستنی شکلاتی خوردیم و اینا

خواهرم همش لبخند ژگون میزد، منم سر به سرش میزاشتم

پیشنهاد میدم حتما بستنی شکلاتی با ژله رنگی منگی رو امتحان کنید

ضایع شدیم رفت

و اما آقای رئیس تصمیم گرفتن که خانوم حسابدار رو با کلی اسباب وسایل به اتاق نگهبانی منتقل کنه. اینجوری کسی زیاد تو شرکت ول نمی چرخه و تو دست و پا نیس.

نمیگه چرا حسابداری باید بره اتاق نگهبانی؟ با کلی اسناد و مدارک و گاو صندوق و...

من پشت گوش انداختم و فقط بهش گفتم چشم. از خدام بود که نظرش عوض بشه ولی امروز بازم تل زد و گفت:

+ به شرکت فلان تل زدید واس پیگیری؟

- بله ولی امروز تعطیله فک کنم که شرکت نباشن

+ راستی الان شما پایین هستید

- (منم با کمال ذوق مرگی گفتم) نه من الان بالام

ذوق مرگی در ما فسسسسسسسسس شد و فهمیدیم که گند زدیم. آخه نمی دونم چرا این بالا و پایین ، واس ما داستان شده

نخودی نقاش می‌شود

این هفته تصمیم گرفتم که دوباره به بابام کمک کنم و از اونجایی که هفته پیش، پیشنهاد رنگ کردن میله و نرده های تو باغچمون رو به بابام دادم، ایشون هم زحمت کشیدن و واس این هفته رنگ خریدن و منم دست بکار شدم و کار رنگ آمیزی رو شروع کردم

خیلی بهم هیجان میداد. منم بقول ندا تو برنامه چرا که نه تصمیم گرفتم که هر کاری رو تجربه کنم

و آخرش تونستم کار نقاشی نرده ها رو با موفقیت تموم کنم. چرا که نه

نمایی از نخودی بعد از اتمام کار نقاشی:

==============

پ.ن:

آیا داستانی به اسم سعد و سعید را به خاطر دارید؟ اونوقتا که کوچولو بودیم واسمون میگفتن در حالی که معنی بعضی از کلمات رو نمی دونستیم.

دوس دارم که در پست بعدی بزارمش

یه نوع کشیدنی

+ یالا بیدار شو؟ اگه خوابی که بازم 3تک بزن

- چی شد؟ چی شده؟ می دونی ساعت چنده؟

+ حالا هر چی. یهویی از خواب بیدار شدم، چیزی به ذهنم رسید . حدس بزن از دوریت چی میکشم؟

- نمی دونم. حالا نمیشه بزاری واس فردا که یکم فک کنم

+ آخه فک کردن داره

- چه میدونم حتما سیگار- ه ش ی ش - ت ر ی ا ک

+ نخیرم از دوریت نقاشی کشیدم

- ای قربوت برم چقدر با ایحساسی. حالا بگو ببینم چی کشیدی؟

+ عکس یه دایناسور کشیدم که کنارت نشسته و هر وقت شیطونی میکنی آتیشت بزنه

- فدات بشم ، میدونم که این هوا بفکرمی. دیگه باورم شد که خیلی با ایحساسی

+ منم ازین که میدونم که میدونی خیلی خوشحالم. حالا برو بخاب دیگه خوابم میاد