سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

حواسم کجا بود؟

منو نشونه گرفته بود ولی من میترسیدم و بهش اعتماد نداشتم. نکنه تیرش به خطا بره و زخمی شم و همش تکون میخوردم که خودمو نجات بدم و شمارش شروع شد.

3

2

1

بووووووووم

من هنوز سالم بود ولی شنیدم که یکی داره میخنده اونم با صدای بلند. همونی بود که من آرزوش کردم ولی چرا دست اون بود. خودش میگفت تکون نخور ولی من اعتماد نکردم . اون خدا بود که داشته‌ای که من ارزوشو داشتم رو به دیگری داد.

کیسه آب چشام پاره شد و اشکی که زاییده چشام بود  رو گونه هام متولد شد. یقه خدا رو بازم محکم گرفتم و نگاش کردم.

گفت: نگران نباش تا تو باشی دیگه به حرفم گوش بدی. ایشالا دفعه بعد

گفتم: مگه قرعه کشی فروشگاهه که برم و یه هفته دیگه بیام. من همینو میخام

گفت: بچه نشو شاید نخواستم که مال تو باشه شاید اگه بهت میدادم، بعدش ازت میگرفتم

گفتم: یعنی میخای بعدا ناراحتم کنی

گفت: مگه تو  آخریم ماجرایم را نمی دانی؟ اومدم ثواب کنیم ولی کباب شدیم

گفتم : نه نمی دانم

گفت: پرنده ی زیبایی بود که به سختی کار میکرد و با هزار سختی تونست یه لونه بسازه و 2تا جوجشو تو لونه گذاشت. یه روز به باد سپردم که لونه رو جابه جا کنه. ولی از شیطونی باد بود که لونه کلا خراب شد و باعث شد که لونه خراب بشه و جوجه‌ها بترسن. وقتی پرنده برگشت و لونه خراب شده رو دید. گفت خدایا خودت که شاهد بودی با چه سختی زندگی کردم چرا تو این دنیای بزرگ به من گیر دادی و چشمت به این لونه و جوجه هام بود که از بینش ببری و من در جواب گفتم چون دوست دارم بهت توجه کردم و دیدم ماری از درخت بالا میاد که جوجه‌‌هاتو بخوره و من به باد سپردم که جوجه‌هاتو نجات بده. و آخرش اینجوری شد که دیدی. پرنده دیگه حرفی برای گفتن نداشت.

گفتم: حالا اینا یعنی قرار بود مار بیاد و ازین حرفا

گفت: خوددانی از ما گفتن بود. حالا چرا قیافتو اینجوری کردی؟

گفتم: بیخیال بازم حرفی ندارم

---------------------

پ.ن: 

ما انقدر با خدامون رفیقیم که من و تو نداریم. انقدر مهربون و با معرفته. نیس میدونه اینسان با جنبه ای هستیم با ما هم شوخی داره

نظرات 1 + ارسال نظر
گیل مرد شنبه 12 آذر 1390 ساعت 00:01 http://www.srs0911.blogfa.com

استخدام نشدی درسته؟
نگران نباش شاید مصلحت تو همین بوده.
شاید حکمتی داره که الان متوجه نمیشی.
به این رفیقت سفارش ما رو هم بکن.

کاملا درست نیس چون هنوز جواب ندادن
این زاییده فکر و افکار و هیجانات قبل از جوابه با کلی تخیلات بزن بزن و اکشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد