سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

بند کفش

به کفشام که نگاه میکردم انگاری چیزی یادم رفته بود

آها بندشو یادم رفته. نشستم که بندشو ببندم، دیدم که کفشم بند نداره

---------------------

پ.ن:

دانلود اهنگ سروش ملک پور به اسم خاتون

تکیه بر افکار

جای اینکه به افکار تکیه کنم، اوشون ینی افکارمون سوار ما شده که ببینه چی میشه

مغزمون هنگیده، چیزی توش نیس انگاری خالی شده

بزار بگم که فردا میخام چیکار کنم!!

اگه زودی بیدار شدم از خواب، با دوچرخه میرم سرکار تا بلکه یه هیجان به وجود بیاد

من عاشق هیجانم حتی اگه سرم بر باد بره یا برم زیر کامیونی تریلی ، چیزی

وبی جان خلاصه اگه برنگشتیم مواظب خودت باش

وبی جان دیدی مارمولک شدیم 2

منم واس پیاده روی رو مغز مبارکشون همون حلقه خوشکلمو دستم کردم 

نزدیکای عصری بود که به اتاقم اومد و روبروم نشست و بازم شروع کرد به چرت و پرت گفتن

و منم با انگشتام ور میرفتم و اوشون هم چشاشو رو انگشتمون زوم کرده بود و ازش 2روز مرخصی خواستم و....

از اتاقم بیرون رفت و از یکی از همکارامون شنیدم که به ابجیش گفته این خانوم حسابدار خبریه چرا 2روز مرخصی میخاد چرا حلقه دستشه؟

گفتم اخه چرا فضولی؟ مگه من هر کاری کنم باید اجازه بگیرم ولی خودش هر کاری کرد به اسم مشاور تموم بشه

هیچی دیگه آقای رئیس طبق معمول مهربون شد و باهاش حرف میزدم با جانم اینا جوابمو میداد، همین مونده بود که ماچم کنه.

چشاش برق میزد، چشاشو رو حسابدار محترم زوم میکرد و میخاست یه تصویری از قبل و بعد از 2روز مرخصی داشته باشه.

میخاست چیزی بگه ولی فرصت نمیدادم و اوشون هم میگفتن چرا نمیشینید؟

مرسی راحتم

خلاصه حس عجیبی بود، فک نکنید که خر شدم ها!!!! نه ولی نمی دونم چیزی رو احساس کردم که میخاست بگه

کاش میگفت چه مرگشه همش تقصیر من شد

میخاست یه چیزی بگه ولی نذاشتم

خلاصه به اتاقم برگشتم و مشغول کار بودم که همکارای دیگم داشتن میرفتن، آقای رئیس هم با عجله اومد و فورا خودشو سرگرم کرد. وقتی منو دید که بیخیال نشستم، گفت :

- آژانس گرفتین؟

+ نه آژانس واس چی؟

- مگه نمیرید خونه؟

+ نه هنوز کار دارم

- باشه مواظب خودتون باشید

خلاصه این رئیسمون یه چیزیش میشه

آبجی ریئسمون گفت:

- خدا شانس بده، کسی به ما نمیگه مواظب خودت باش یا بگه آژانس بگیرید

+ نه بابا اینجوری نیس، حتما کسی مد نظرشه

- تنخواه گردان فلان پروژه رو میگی

+ واااااا خدا نکنه (تو دلم گفتم خاک به سرم مرتیکه نه رنگ و روغنی داره نه لعاب درست و حسابی و تازشم خیلی چاق و زشته و بدتر ازون هم قبلنا یه زن داشته)

و آخر داستان اینجوری شد که ساعت 8 رفتم دکتر و اون یکی دندون عقلمون هم کشیده شد و اینو بگم که عاقلتر شدیم

---------------

پ.ن:

3 نمای زیبا از حلقه خوشکلمون

وبی جان دیدی مارمولک شدیم 1

امروز طبق معمول مشغول کار بودیم که تلفن شرکت زنگ خورد.

تلفن ما جوریه که تا یه تک میخوره فورا مسئول امور دفتریمون که آبجی رئیسمون باشه فرتی جواب میده ولی دیدم که نخیر 2تا زنگ هم خورد و جواب نداد.

منم فورا جواب دادم و اینجوری شد و گفتم:

+ الو بفرمایید!!؟

- الــــــــــــــــــــــــو سلام ببخشید آقای رئیس هستن (البته خودتون جملات رو خیلی کش دار بخونید)

 رئیس تقریبا روبروی اتاقم و بیرون بود، دیدم که داره کار کارگرهای ساختمون جدید رو چک میکنه و ازون جایی که میدونید بهش محل نمیزارم 

خلاصه گفتم:

+ امرتون رو بفرمایید؟

_ عرض خصوصی باهاشون داشتم، من خانومشون هستم متوجه شدین من خانومشون هستم

+ آهان متوجه شدم گوشی حضورتون باشه، ببینم هستن!!!

با آبجی اوشون تماس گرفتم و گفتم خانوم آقای رئیس هستش ، میخای ارتباط بدم باهاش حرف بزنی ....  نذاشت بقیشو بگم و گفت بگو جلسه هستن و قطع کن

+ خانومی ببخشید آقای رئیس جلسه هستن (حس موزماریم گل کرد) لطفا شمارتون رو بگین که بگم باهاتون تماس بگیرن؟

- عزیزم خودشون شماره محل کار و خونه و موبایلمو دارن

+ آخه نمیشه من شماره رو میگیرم و به ایشون ارتباط میدم

_ 4723

+ 4723 چیه؟ موبایلتونه؟

- نه شماره شرکته ******** یادداشت کردین؟

+ بله مرسی

- مگه شماره نمی افته؟

+ چرا چرا ولی فک کردم که یه شماره ی دیگه ای رو میگین

همین که قطع کردم دیدم که آقای رئیس از رو دیوار اومد پایین و لباساشو که خاکی شده بود، پاک میکرد و با خوشحالی و شنگولی منگولی به اتاقم اومد و خواست که بیاد اتاقم و آب بخوره که گفتم:

+ آلان خانومتون تماس گرفتن

 یه نیشخند رو لبش بود ینی همین جوری)

+ البته یه خانوم فارس بودن

 (سر جاش میخ شد) 

+ شماره شون رو دادن ( نگفتم که به زور شماره رو گرفتم

- کدوم شماره بود؟

قربون خدا برم با این همه رویی که داره تو چشای قهوه ای رنگمون نگاه میکنه و میگه کدوم شماره؟

+ ******** این شماره بود (ینی شماره ی شهری که الان پروژه رو کار میکنن، ینی نامرد واس خوشی خودش یه سرگرمی پیدا کرده بود)

- آها این شماره دفتر مشاور هستش 

 بله دیگه من رو خر فرض کرده بود. منم فقط سرمو اینجوری تکون میدادم

حالا دارم براش، بعدا دیگه آب خوردن یادش رفت و به سرعت از شرکت خارج شد و منم فورا به ابجی محترمشون تل زدم و گفتم:

+ اقای رئیس هستن؟

- نه مگه ندیدی که رفت بیرون؟

+ نه احتمالا که رفتم WC ، رفته و ندیدمشون

- چیکارش داری؟

+ هیچی یکی از تنخواه گردان ها سرمو کچل کرده و میگه یه برگه ای رو بهشون داده که باید به من تحویل میداده

این داستان ادامه داره....

مفتشم، گرونه

اول جمله هاش این جوریه:

من یه کارخونه بزرگ دارم، زمین دارم، یه زمین دیگه پشت فلان خونه رو دارم، چند تا ماشین دارم، پس انداز دارم، همه دخترا واسم سر و دست میشکنن، من موشک میفرستم بره هوا، من موشک رو از هوا میارم پایین، من....

من....

من...

دیگه نمی گه همه اینا رو داشته باشی یه چیز کم داری، اونم عقله 

همه اینا رو داشته باشی ، مفتشم گرونه

وبی جان غصه نخور

ازین که نیستم ینی هستم ولی آنقد درگیرم که یادت نمی کنم

ازین که هستم ینی خودم نیستم، آنقد چیز روحی میشم که فورا یادت میکنم 

تو بگو وبلاگ جان چرا در مدت کوتاه، این دنیا چشمایمان رو باز کرد و دست افراد را برایمان رو کرد.

آیا این افراد بد بودند یا من آنها بد میبینم؟

چرا همه تعریف خوبی هایش را میکنن ولی من چیزی را نمی بینم چرا نگاهم با بقیه فرق داره

-------------------

خصوصی نوشت:

این درد دلی بود با وبلاگم. نباس منو با خودت یا شرایطمو با شرایط خودت مقایسه کنی

چون نه هم سن و سالت هستم نه هم وزن و هیکلت

خیلی دوس دارم همین افراد رو بیشتر کشف کنم، بازم شیطنت به سراغم اومده میخام این چند مدت که سرم خلوت شده یه پروژه ای رو شروع کنم البته واس کشفیات همین ادماس که گفتما