سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

فقط یه لبخند تلخ

کمربندشو باز میکرد. نگاهش یه جوری بود

میتونستی حدسهایی بزنی ولی دو دل بود. از گوشاش دود رو میتونستی ببینی

زن کوچک عین بره اسیر  بود. قلبش از جا کنده شد. چشاشو بست.

آخرش کمربند باز شد و در دستان مردک جا گرفت. 

با اولین چرخش در آسمان چرخید و بعدش بر سرو صورت زن کوچک فرود امد

دل زن کوچک شکست ...

باز شب امد و کمربند باز شد اینبار مفهوم دیگری داشت و زن کوچک دوباره عین بره در دستان گرگ شکاری اسیر بود. تنها فرقی که داشت این بود که مردک لبخندی زد و دود از گوشش بلند نشد

نظرات 7 + ارسال نظر
حاج علی پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 01:11 http://s-minimal.blogsky.com

اهم اهم...
حداقل اول پست مینوشتی 18+ که یه بار بچه ای چیز ی رد میشه از وبلاگت، همینطوری بی هوا نخونه این پست رو!

حاجی حواسم بود خودم بقیشو سانسور کردم
ولی بقیش رمانتیکتر بود. بچه نشسته نبود دیگه ادامشو ننوشتم

گیل مرد پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 01:40 http://www.srs0911.blogfa.com

این پست کلا ممکراتیه.

یعنی منکراتی اونوقت؟
بعدشم طرف با کمربند زده خانوم محترم رو سیاه و کبود کرده کجاش +18.
چرا دیدتون منفیه؟
اتفاقا خیلیم غم انگیز بود خودمون که نوشتیم تو دل کوچولومون هی میگفتیم ای دستت بشکنه مردی نادون

کاوه پنج‌شنبه 22 دی 1390 ساعت 15:17 http://www.gongekhabdide.blogsky.com

ژولیده

بی حوصله

بی اعتنا به خواب

بی حرفی از ترانه و

بی میل نان و آب !

این

گفتگوی هر شب آیینه و من است

خوب تنوع بده و یکم موهاتو شونه بکش
آینه بیچاره چه گناهی داره که باید یه دونه اینسان بی حوصله و ژولیده رو ببینه
حتما صورت نشسته؟!!

حاج علی جمعه 23 دی 1390 ساعت 17:52 http://s-minimal.blogsky.com

اساسا من معتقدم که مرده کار خعععلی خعععععلی درستی کرده...داشته هیبت و جنم خودشو نشون میداده...
اصلا مردی که دست به کمربند نباشه، مرد نیست...
حرف زد باید با کمربند بزنی سیاه و کیبوردش کنی...وگرنه مرد نیستی...

ناسلامتی من از این حاجی قدیمیام ها!!!!از اینایی که وسط بازار فرش و قالی حجره دارن و بعد چارپنج تا زن هم گرفتن...

حاجی پس به خاطر همینه که بار سفر ر بستین و میخاین از دنیا برید
آخه ادم 5تا زن داشته باشه دلش میاد که دنیای به این خوبی و خجسته گی رو ول کنه
کمربند شما مگه چه رنگیه که همه چی رو سیاه میکنه

کاوه شنبه 24 دی 1390 ساعت 00:19 http://www.gongekhabdide.blogsky.com

ممنونم از این پاسخ بسیار شاعرانه..!!
جدا که به وجد آمدیم..
___________
بس کن تو رو خدا..
میدونه احساس شاعر از جنس حبابه؟!

مهرداد بشنوه خفه ام میکنه بخدا..

هزار و یک بار خوندم اما متوجه نشدم که کامنت واس ماست یه اشتباهی اومده
احتما واس ما نیس دیگه. کاوه جان مطمئن باش که اصلا نخوندم که چی نوشتی

گیل مرد شنبه 24 دی 1390 ساعت 02:06

حاجی خیلی خشن شدیا بپا ناخنات نشکنه.

حاجی خیلی مهربونه اگه اینجوری نبود که ماشالا 5تا زن نداشتن

حاج علی شنبه 24 دی 1390 ساعت 13:03 http://s-minimal.blogsky.com

این که خنده باحاله
زیادم تلخ نیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد