سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

نصیحت پدرانه

دیشب بابام کلی ما رو نصیحت فرمودن که دختر باید ال باشه و بل باشه

البته با کمی، خیلی زیاد فریاد و عصبانیت

همش تقصیر این رئیس ماست که از خودش اختیار نداره و اختیار رو به این خواهرش داده که...

بیخیال نزار سفره دلم جلو غریبه پهن بشه

وقتی بابا  میگه نه و نمیشه، اگه سنگ از آسمون هم بباره دیگه نمیشه

خلاصه بابایی دیشب مغز ما رو شست و آبکش کرد و رو بوم نفرت پهن کرد.

بعد گوشیمو از ناراحتی و حرفای تاثیر گذار بابایی خاموش کردم و خوابیدم.

حوصله‌ی کسی رو نداشتم  مخصوصا دوستام.

آخه مخاطب حرفای بابام همین دوستام بودن که میگفت چرا اینا به شرکت تل میزنن و مزاحم کارت میشن

منم میخوام که همه رو ببوسم و بزارمشون کنار. والاااااااااا بخدا

هم از کار کردن تو این شرکت خسته شدم و هم از این دوستای در پیتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد