دیروز که شب یلدا بود و واس خرید رفتم بیرون.
هنگام برگشتن به دلیل اینکه خیابونا شلوغ بود و تاکسی هم گیر نمی اومد. مجبورا با کلی وسایل سوار اتوبوس شدم.
خیلی زورم اومد چون هر وقت سوار اتوبوس میشم و وقتی پیرزنی رو میدیدم جامو باهاش عوض میکنم. ولی اون روز کسی نگفت خانوم دستت میشکنه با این همه وسایل. بیا جای ما بشین
مثلا می تونستن که بگن کیک و شیرینی رو بده که بزار حلیم نشه حداقل ما بگیریمش.
نزدیکای پیاده شدن بودم که یکی گفت کیک رو بزار جلوی پات که به هم نریزه، وقتی که برگشتم اونقدر عصبی بودم که دوس داشتم که جعبه کیک رو بکوبم رو سرش.
خدایش اگه یه کلمه اضافی حرف میزد دهنمو باز میکردم و ..
استغفرلا
این هم از اونایی که باید صبر کرد تا بقیش برسه؟؟؟
معلوم هست کجایی؟
دلواپس شدیم
نه ادامشو مینویسم
چرا تیکه تیکه مینویسی؟؟؟؟
خو کامل بنویس دیگه!
هی گیلمرد...تو هم بیا بلاگ اسکای...چیه اون بلاگفا!!!
بیا من خودم برات یه تم باحال مینویسم...
بلاگ اسکای زندگیه!
حاجی تقصیر من نیود خودش اینجوری شد. شاید چون صدبار کلیک کردم که یادداشت منتشر بشه اینجوری شده
حاجی ما که الان تو بلاگ سکای هستیم جایزه چی میگیریم؟
راستی داغمو تازه کردی، پس کادو تو لد وبم چی شد؟
همین دورو برام ولی خسته.
اتوبوس هم چندین ساله که بوسیدم گذاشتم کنار چون امتحان کردم دیدم پیاده برم همیشه زودتر از اتوبوس میرسم.
آیا خستگی بر طرف نشد؟
خوب حتما خونتون نزدیکه ولی خونه ما دوره و با پیاده روی و عاشقانه راه رفتن هم بی فایده اس