نمی دونم چرا خوشی ها زودی تموم میشه
داشتم از روی بیحوصلگی وبلاگهای به روز رو میخوندم که یهویی چشم به یه وبلاگ افتاد که انگار زمین و زمان رو کوبیدن رو سرم
آخه خدایا جون، من که گفتم مواظبش باش اینجوری مواظبشی؟ قربونت نخواستیم
از خودم خجالت میکشم و اعتراف میکنم که هیچ وقت خودمو نمی بخشم. دقیقا یادمه چند هفته پیش که سهٰ چهار روز تعطیل بودیم. خانواده محترممون کوله بار سفر رو بستن و بدون من راهی سفر شدن. اولین روز تنهایم، روز جمعه بود و خواستم که تا لنگ ظهر بخوابم که ناگهان گوشیم همون حوالی 7.5 یا 8صبح زنگ خورد. گفتم خدایا بزار دروغ باشه یا فک کنم دارم خواب میبینم ولی گوشیم از بس زنگ خورد داشت خودشو میکشت.
خلاصه بگم آبجیم بود که ازون سر دنیا به من دیونه تل زد که کمکش کنم ولی نه تنها کمکش نکردم بلکه کلی هم بهش توپیدم که وقتی نمی دونی کدوم فایله پس چرا سر صبحی دیونم کردی و آبجیم همیجوری خشکش زد
از همینجا ازش عذر خواهی میکنم
آجی خدا بزرگه ایشالا خونه خوب و جدیدی پیدا میکنی. بمیرم که چه زخم زبون و سختی هایی رو تحمل میکنی و جوری جلو خونواده میخندی و وانمود میکنی انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
سلام.
مرسی که اومدی وبلاگم!
بازم بیای!
حالا خودتو ناراحت نکن!
ممنون از بابت کمکی که کردی!
اوکی ناراحت نیستم
ازون اسمهایی که گفتم خوشتون اومد؟
آره!!اسم ها جالب بود!!!ولی منتظر چند تا نظر دیگه هم هستم.بعد یه نتیجه گیری کلی می کنم!
و من همچنان منتظر قدم نو رسیده می مانم