بعد ازین همه هوای سرد و بارونی بالاخره بهار اومد. بهار اومد با گل و شکوفه هاش
امروز هوا بس عاشقانه بارونی بود که ادم دلش میخاست یه دوس پسر بگیره و زیر بارون قدم بزنه
شوخی کردم الان بارون بند اومده و دلم دوس پسر نمیخاد
بعد ازین همه هوای سرد و بارونی بالاخره بهار اومد. بهار اومد با گل و شکوفه هاش
امروز هوا بس عاشقانه بارونی بود که ادم دلش میخاست یه دوس پسر بگیره و زیر بارون قدم بزنه
شوخی کردم الان بارون بند اومده و دلم دوس پسر نمیخاد
امروز رو با بد بیاری شروع کردم
خیر سرم خواستم گزارشی از چکهای به سررسید رو اعلام کنم که غوغا به پا شد. یکی از شرکا ازونجایی که همیشه بزرگ بودن خدا رو در کارها مقدم میدونستن، امروز چنان جبهه ای گرفت و بهم توپید که عین چییییییییییز به خودم لرزیدم. اوقاتم تلخ شد و با هیچ احد و ناسی حرف نزدم.
همه ی همکارا ساعت 3.5 از شرکت رفتن و منو دو تا از همکارا تو شرکت موندیم و همچنان اعصابم خرد بود. موقع برگشت هم بارون شدیدی شروع به باریدن کرد ولی دیگه دیر شده بود چون از شرکت بیرون اومده بودم همینجوری که قدم میزدم صدای نفس و هلک و تلک چیزی رو پشت سرم شنیدم قدم های خودمو سریعتر کردم ولی میشنیدم که اونم دنبالمه. یک آن برگشتم که ببینم کیه، چشمتون روز بد نبینه دیدم که سگی کثیف و کوچولویی هستش که زبونش یه وری افتاده و با طرز وحشتناکی چش تو چشم انداخته. بازم عین چییییییییز به خودم بد و بیراه گفتم که شانس ما رو نگا همه رو برق میگیره ما رو یه دونه توله سگ کثیف
جالب اینه که خیلی مسافت دنبالم بود و فاصله اش با من فقط 1متر . دیگه داشت اشکم در می اومد تو اون موقع یه دونه دیییییییییییییییییییید نبود که نجاتم بده
بالاخره از خیابون رد شدم ولی دیدم سگه داره با احتیاط از خیابون رد میشه منم فرصت رو غنیمت شمردم و بدو بدو از خیابون رد شدم. دیدم توله سگه از خیابون رد شد و داره با سرعت به سمت من میاد . منم همین که اولین ماشین رو دیدم سریع ادرس رو گفتم و ماشین وایساد .کمی از اون مسیر رد شد و گفت:
= خانوم من فلان خیابون میرم
- نه من یه جایی دیگه میرم
= خوب باشه شما رو تا فلان مسیر میرسونم
خیلی ترسیده بودم هیچ مورد مشکوکی ندیدم فقط دو تا خانوم هم تو ماشین بودن که همش میخندیدن. سریع گفتم: من پیاده میشم و از ماشین پیاده شدم
بارون شدت گرفت تا اینکه یه ماشین دیگه ای اومد . تو ماشین زن و مرد میانسالی بودن و قیافشون خیلی مهربون بود، سوار شدم
یهو مرد گفت:
- خانم من مسافر سوار نمی کنم فقط دیدم که بارون اومده و شما هم خانم محترمی هستین، دلم به رحم اومده و خواستم شما رو به مسیری برسونم که ماشین داشته باشه. آخه منم چند تا دختر دارم که هر کدومشون یه جایی هستن که شرایطشون خیلی سخته
+ خیلی ممنون شما لطف دارین
خلاصه فهمیدم که انسانیت نمرده و تو بعضی ادما میشه پیدا کرد
زنگ تفریحی برای خودمونی ها:
بازم من: الان یه اینسان خودخواه
جدید: سال
پول : کثیفه
کمبود: دید
تراز: نمیشه
خالی: قلبم
عکس: بچگیام
آسمون: چشام
هوای امروز: تاریکه و سرد
مهمون: بیزارم
نفرت: زودی از یادم میره
کینه: به دل نمی گیرم
گیاه: فصل بهار
مسافر: هنوز نیومده
شیشه: دوس دارم رو شیشه ها کنم و یه قلب بکشم
غبار: مغزم
عطر: گرون شده
لباس: مجلسی
خاک: مکافات من
بچه: دختر گلم (البته خدا باباشو رسوند بعد)
بازم تو: خدا رو شکر حذف شدی
گیر: انگشتم لای در موند
قلاب: نجاتم بده
نیشخند: ببند نیشتو
لبخند: چقدر برازندمه
قهقهه: دختر که نباید دندونش مشخص باشه
علامت سوال: ؟
چتر: زیر باران باید رفت
ماهی: فسفر و غذای مغز
فراموشی: بعی وقتا خوبه که فراموش بشی یا فراموش بشن
-----------------------------
پ.ن:
شما با دیدن هر کدوم ازینا یاد چی می افتین و سریع بگید منم آخرش جواب خودمو میزارم