همیشه حرف زور هستش که جواب میده وگرنه ادم خودش نمی تونه مراعات کنه
خیلی خوشم میاد که طرف برمیگرده و میگه من انقدر بدم میاد که طرف وسط خیابون با دوس پسرش فلان جا رفتن یا همدیگه رو بوس کردن.
و تظاهر میکنه که ادم خوبیه ولی خودش وقتی دوس دخترشو میبینه چنان دستشو میگیره که...
خوب همین کارا را میکنید که سازمان اتوبوس رانی محترم مجبور میشن که سیم خاردار بزارن حالا دیگه خار نزاشتن که لباس و شلوار مسافرین محترم پاره نشه.
امروز یه آقایی از در پشتی میخاست سوار شه ولی وقتی با این مانع روبرو شد چنان هول شد که انگار وارد حموم خانوما شده و سریع پیاده شد
بعد ازین همه هوای سرد و بارونی بالاخره بهار اومد. بهار اومد با گل و شکوفه هاش
امروز هوا بس عاشقانه بارونی بود که ادم دلش میخاست یه دوس پسر بگیره و زیر بارون قدم بزنه
شوخی کردم الان بارون بند اومده و دلم دوس پسر نمیخاد
بعد ازین همه هوای سرد و بارونی بالاخره بهار اومد. بهار اومد با گل و شکوفه هاش
امروز هوا بس عاشقانه بارونی بود که ادم دلش میخاست یه دوس پسر بگیره و زیر بارون قدم بزنه
شوخی کردم الان بارون بند اومده و دلم دوس پسر نمیخاد
امروز رو با بد بیاری شروع کردم
خیر سرم خواستم گزارشی از چکهای به سررسید رو اعلام کنم که غوغا به پا شد. یکی از شرکا ازونجایی که همیشه بزرگ بودن خدا رو در کارها مقدم میدونستن، امروز چنان جبهه ای گرفت و بهم توپید که عین چییییییییییز به خودم لرزیدم. اوقاتم تلخ شد و با هیچ احد و ناسی حرف نزدم.
همه ی همکارا ساعت 3.5 از شرکت رفتن و منو دو تا از همکارا تو شرکت موندیم و همچنان اعصابم خرد بود. موقع برگشت هم بارون شدیدی شروع به باریدن کرد ولی دیگه دیر شده بود چون از شرکت بیرون اومده بودم همینجوری که قدم میزدم صدای نفس و هلک و تلک چیزی رو پشت سرم شنیدم قدم های خودمو سریعتر کردم ولی میشنیدم که اونم دنبالمه. یک آن برگشتم که ببینم کیه، چشمتون روز بد نبینه دیدم که سگی کثیف و کوچولویی هستش که زبونش یه وری افتاده و با طرز وحشتناکی چش تو چشم انداخته. بازم عین چییییییییز به خودم بد و بیراه گفتم که شانس ما رو نگا همه رو برق میگیره ما رو یه دونه توله سگ کثیف
جالب اینه که خیلی مسافت دنبالم بود و فاصله اش با من فقط 1متر . دیگه داشت اشکم در می اومد تو اون موقع یه دونه دیییییییییییییییییییید نبود که نجاتم بده
بالاخره از خیابون رد شدم ولی دیدم سگه داره با احتیاط از خیابون رد میشه منم فرصت رو غنیمت شمردم و بدو بدو از خیابون رد شدم. دیدم توله سگه از خیابون رد شد و داره با سرعت به سمت من میاد . منم همین که اولین ماشین رو دیدم سریع ادرس رو گفتم و ماشین وایساد .کمی از اون مسیر رد شد و گفت:
= خانوم من فلان خیابون میرم
- نه من یه جایی دیگه میرم
= خوب باشه شما رو تا فلان مسیر میرسونم
خیلی ترسیده بودم هیچ مورد مشکوکی ندیدم فقط دو تا خانوم هم تو ماشین بودن که همش میخندیدن. سریع گفتم: من پیاده میشم و از ماشین پیاده شدم
بارون شدت گرفت تا اینکه یه ماشین دیگه ای اومد . تو ماشین زن و مرد میانسالی بودن و قیافشون خیلی مهربون بود، سوار شدم
یهو مرد گفت:
- خانم من مسافر سوار نمی کنم فقط دیدم که بارون اومده و شما هم خانم محترمی هستین، دلم به رحم اومده و خواستم شما رو به مسیری برسونم که ماشین داشته باشه. آخه منم چند تا دختر دارم که هر کدومشون یه جایی هستن که شرایطشون خیلی سخته
+ خیلی ممنون شما لطف دارین
خلاصه فهمیدم که انسانیت نمرده و تو بعضی ادما میشه پیدا کرد