-
عادت - تپش قلب و این لوس بازیا
پنجشنبه 12 مرداد 1391 20:28
یه مدتی میشه که هر وقت از سر کار با همکارمون برمیگردیم یه اتوبوس خط واحد ازین جدید جدیدا از جلو خیابون اصلی شرکتمون رد میشه و نمی دونم چه جوریه که وقتی ما رو میبینه دل تو دلش نمی مونه هم اون به ما عادت کرده و هم ما به اوشون از شانسمون فقط من و همکارمون تو اتوبوس هستیم ولی تو سن و سال ما نیس همش تو اون آینه کوچولوی جلو...
-
زنگ تفریح آخر هفته
پنجشنبه 12 مرداد 1391 12:01
اولین چیزی که به ذهنتون میرسه، رو بنویسید مشق: تکلیف: رمضان: هواپیما: خیاطی: استین: آب دماغ: بستنی شکلاتی: نیمکت: قالی: فیلم: نقاب: جوجه اردک: گشنه: دوری: مسافرت: بازم من: بازم تو: حال من: حال تو: قاپ: برنامه: نت: مورچه: حالا قلب مورچه: فندک: رژ لب: مارولک: یواشکی:
-
الان من...
پنجشنبه 12 مرداد 1391 11:57
به دلیل امنیت و نمی دونم چی چی حذف شد پ.ن: البته اولش رمز دار بود ولی یهویی حذف شد
-
کلاه سرش گذاشتم
سهشنبه 10 مرداد 1391 20:36
بعد از بیست و اندی سال، به این نتیجه رسیدم که اون دندون کوچولوی جلو دندونامو فکری اساسی بدم و طی عملیات حرفه ای دکی، براش یه کلاهک ساخته شد الان که می خندم کلی حض میکنم و ناناز شدم ادم دوس داره که هی بخندم ولی ای کاش یه دونه سنگ کوچولو هم میذاشتم که یه ذره هم برق دار تر شه خدایا دمت گرم، نمیشد از اولش همین جوری می بود...
-
repet
یکشنبه 8 مرداد 1391 20:16
اول از همه بگم چرا وقتی نمی دونم ، ریپیت رو چه جوری می نویسن چه اصراریه که انگلیسی بنویسم کم خوابی از خواب بیدار شدن مکافات لعنت به فرد مورد نظر سوار ماشین شدن آهنگ ماشین پیاده شدن بازم یه مسیر دیگه یه ماشین دیگه چرت و پرت شنیدن پول خرد نداشتن از جاده خاکی رفتن کفشا خاکی شدن بازم لعنت به فرد مورد نظر سلام کردن به زور...
-
نهایت ریلکسی
پنجشنبه 5 مرداد 1391 21:10
دیدمش که کنار بوته ها وایساده و دسته گلشو کشیده بیرون و با کلی هیجان بونه ها و گلها رو آب میده چه لذتی داشت وقتی اون بالاها خودشو میدید و احساس غرور میکرد
-
بند کفش
پنجشنبه 5 مرداد 1391 00:06
به کفشام که نگاه میکردم انگاری چیزی یادم رفته بود آها بندشو یادم رفته. نشستم که بندشو ببندم، دیدم که کفشم بند نداره --------------------- پ.ن: دانلود اهنگ سروش ملک پور به اسم خاتون
-
تکیه بر افکار
چهارشنبه 4 مرداد 1391 23:51
جای اینکه به افکار تکیه کنم، اوشون ینی افکارمون سوار ما شده که ببینه چی میشه مغزمون هنگیده، چیزی توش نیس انگاری خالی شده بزار بگم که فردا میخام چیکار کنم!! اگه زودی بیدار شدم از خواب، با دوچرخه میرم سرکار تا بلکه یه هیجان به وجود بیاد من عاشق هیجانم حتی اگه سرم بر باد بره یا برم زیر کامیونی تریلی ، چیزی وبی جان خلاصه...
-
وبی جان دیدی مارمولک شدیم 2
سهشنبه 3 مرداد 1391 22:51
منم واس پیاده روی رو مغز مبارکشون همون حلقه خوشکلمو دستم کردم نزدیکای عصری بود که به اتاقم اومد و روبروم نشست و بازم شروع کرد به چرت و پرت گفتن و منم با انگشتام ور میرفتم و اوشون هم چشاشو رو انگشتمون زوم کرده بود و ازش 2روز مرخصی خواستم و.... از اتاقم بیرون رفت و از یکی از همکارامون شنیدم که به ابجیش گفته این خانوم...
-
وبی جان دیدی مارمولک شدیم 1
سهشنبه 3 مرداد 1391 22:27
امروز طبق معمول مشغول کار بودیم که تلفن شرکت زنگ خورد. تلفن ما جوریه که تا یه تک میخوره فورا مسئول امور دفتریمون که آبجی رئیسمون باشه فرتی جواب میده ولی دیدم که نخیر 2تا زنگ هم خورد و جواب نداد. منم فورا جواب دادم و اینجوری شد و گفتم: + الو بفرمایید!!؟ - الــــــــــــــــــــــــو سلام ببخشید آقای رئیس هستن (البته...
-
مفتشم، گرونه
یکشنبه 1 مرداد 1391 23:31
اول جمله هاش این جوریه: من یه کارخونه بزرگ دارم، زمین دارم، یه زمین دیگه پشت فلان خونه رو دارم، چند تا ماشین دارم، پس انداز دارم، همه دخترا واسم سر و دست میشکنن، من موشک میفرستم بره هوا، من موشک رو از هوا میارم پایین، من.... من.... من... دیگه نمی گه همه اینا رو داشته باشی یه چیز کم داری، اونم عقله همه اینا رو داشته...
-
وبی جان غصه نخور
یکشنبه 1 مرداد 1391 23:24
ازین که نیستم ینی هستم ولی آنقد درگیرم که یادت نمی کنم ازین که هستم ینی خودم نیستم، آنقد چیز روحی میشم که فورا یادت میکنم تو بگو وبلاگ جان چرا در مدت کوتاه، این دنیا چشمایمان رو باز کرد و دست افراد را برایمان رو کرد. آیا این افراد بد بودند یا من آنها بد میبینم؟ چرا همه تعریف خوبی هایش را میکنن ولی من چیزی را نمی بینم...
-
تهوع از نوع تگری
یکشنبه 1 مرداد 1391 23:10
چرا هر روز بیشتر از دیروز از رئیسمان متنفرتر میشوم البته منو سَنَنم. ولی دیروز بیشتر تگری زدم. گوشی زنگ خورد و جستم که ببینم کیه، شماره ای بود غیر طبیعی نه ایرانسل یا تلفن کارتی نه هیچی *********0903060 . تا خدا بخاد رقم بود، و گفتم: - الو بفرمایید + سلام خانوم، خسته نباشید ببخشید آقای رئیس هستن؟ - (منم ازونجایی که...
-
بیا فالتو گیروم
پنجشنبه 29 تیر 1391 15:08
ازونجایی که خیلی خوشم میاد فال بگیرم (البته واس سرگرمی، زیاد اعتقاد ندارم) یه نیت داشتم با 3نوع فال که هر کدومشون یه چیزی شد: استخاره قران: جواب استخاره شما : پس اگر این کار (آوردن سوره ای مانند قرآن) را نکردید و هرگز نتوانید کرد (پس طعن به قرآن نزنید) و بپرهیزید از آتشی که هیزمش مردم بدکار است و سنگهای خارا که قهر...
-
امید به زندگی
پنجشنبه 29 تیر 1391 14:44
هرگز کسی را به زندگی امیدوار نکن، همین که تنهایش گذاشتی حکم مرگ است نتیجه اخلاقی: وقتی کسی دلش خواست بمیره، به نظر فیلسوفانه من باید سریع هولش بدی پرت شه پایین.که طرف از کار خودش پشیمون نشه
-
آسیاب به نوبت
دوشنبه 26 تیر 1391 22:25
موقع خوردن نهار نمی دونم چه جوری شد که بحث عروسی پیش اومد. این همکار جدیدمون انگار از چیز فیل افتاده، انقد از خودش تعریف میکنه که نگو حالا خوبه که میبینم اینجوری نیس. همش میگه من خوشکلم ، من خواستگار دارم، جواب هیچ کدومشون رو نمی دم. به پام پول میریزن، منتمو میکشن و... منم گفتم بزار بحث رو عوض کرده باشم به آبجی...
-
تلخ و شیرین
یکشنبه 25 تیر 1391 20:46
صد تا بادوم شیرین نمی تونه تلخی یه بادوم شیرین رو از بین ببره، بهش اعتقاد داری
-
مثل چی می مونه؟؟؟
شنبه 24 تیر 1391 22:52
1. با در نظر گرفتن سرعت کم با توقف، مثل این می مونه که تو ............................. نشسته باشی ولی انگار عقب ، عقبکی داری جلو میری 2. با در نظر گرفتن سرعت زیاد و با توقف، مثل این می مونه که ............................ نشسته باشی ولی انگار عقب، عقبکی داری جلو میری 3. با در نظر گرفتن سرعت زیاد دور خودت بچرخی مثل...
-
موضوع انشاء
شنبه 24 تیر 1391 22:43
معلم انشاء: جاهای خالی را پر نمایید. نمی دونم چه کاری بود که باید فل بداهه کلمه ای میگفتم واس پر شدن جای خالی این کارم خیلی شاهکار بود ولی الان چیزی نیست که جایش را پر کنم
-
بازم من، بازم تو
جمعه 23 تیر 1391 00:26
+ کله کچلتو میبوسم - + بازم که نیشت باز شد - بالاخره مهربون شدی و کله مبارکمون رو بوسیدی + آخه باهوش ، کله ت که کچل نیس بد نیستا کمی ظرفیت رو بالا ببری - آخه گفتم چطور شد که مهربون شدی
-
افکارم خط خطی
پنجشنبه 22 تیر 1391 23:16
بعضی وقتا وقتی میخام پست خودمو بخونم که ویرایششون کنم، خسته میشم و میخام حذفش کنم ولی میگم باشه، جایی رو نمیگیره زندگی شیرین ینی وقتی که مورچه ای که زیر دستته و اذیت میشه با اشاره دو انگشت شصت و سبابه در هم مچاله بشه و بمیره. من امروز مورچه ای رو دیدم که واس اینکه از قامتمون بالا بیاد این هوا اومد بالا ولی سر آخر...
-
نرو این چند مدت، بمون زجرت بدیم
پنجشنبه 22 تیر 1391 22:49
با این شایعه ی قوی تونستم تو دل رئیس و دفتر و دستک جا خوش کنم و عزیز بشم یادمه دیروز رییسمون سر یه سری حساب و کتاب، اومد و بازم یقمونو چسبید . موندم تا کی این یقه ما سالم و اعصاب برامون می مونه. منم ناچاراً مجبور شدم قضیه عمل و چند روز مرخصی، رو مطرح کنم (البته جرات نداشتم که به رئیس بگم، مجبور شدم به مدیر داخلی بگم...
-
عقلمون پرید
دوشنبه 19 تیر 1391 23:13
نخودی 4تا دونه دندون عقل داشت که امروز به دست مبارک آقای دکتر، یکیشون کشیده شد. خیلی درد داشت البته دروغ چرا، تا الان که دردی نداشته انصافاً دکتره چقدر مهربون و آقا بود ادم دوس داشت همینجوری بشینه تا دونه دونه دندوناشو بکشه هر چند ثانیه هم حالمو میپرسید، خلاصه دچار کمبود محبت شده بودیم که با وجود دکی کمبود محبت از بین...
-
مغز جلبک
شنبه 17 تیر 1391 22:35
آی حرصم میگیره ، بعضیا قد یه جلبک مغز ندارن. دهنشون رو وقتی باز میکنن ادم دوس داره گِل بگیره
-
مغز جلبک
شنبه 17 تیر 1391 22:35
آی حرصم میگیره ، بعضیا قد یه جلبک مغز ندارن. دهنشون رو وقتی باز میکنن ادم دوس داره گِل بگیره ------------------- متفکرانه نوشت: اصلا جلبک کی مغز داره؟ ولی از یکی شنیدم که بله مغز داره ولی مغزش کوچیکه و حافظش عین ماهی 3ثانیه ای کار میکنه طنز گونه
-
حس..!!!
جمعه 16 تیر 1391 23:42
نمی دونم چه حسیه وقتی پنکه رو روشن می کنم دوس دارم که انگشتمو نزدیک پره های پنکه بزارم.
-
زمان میگذره
چهارشنبه 14 تیر 1391 22:47
درست یه هفته گذشته، ولی انگار یک سال از اون ماجرا میگذره. هنوز قوی هستم، قبلنا وقتی به سه روز میرسید عین اونایی که مواد بهشون نمیرسه، له له میزدم که یه دونه اس ازش داشته باشم ولی این سری آخر چنان از چشم افتاد که نگو و نپرس. اول باورم نمیشد ولی بعدش ازش متنفر شدم. بعد ازون قضیه دیگه... نداشتم (یه چیزایی تو مایه دل خوش...
-
بعد از افسردگی و عملی شدن
شنبه 10 تیر 1391 23:23
خدایی خیلی برام جالبه، اینسانی که شکست عشقی، مشقی داشته کمی گوشه گیر- اروم- خلاصه در یک کلمه مرده متحرک میشه ولی من دقیقا خلاف این گفته رو اثبات میکنم. خیلی شلوغ و پر خنده شدم نکنه من دیونه شدم ساعت 8 الی 11: سخنرانی آقای رئیس و جلسه گذاشتن برای من و آقای مدیر داخلی ساعت 11 الی 12: عین فرفره تو شرکت چرخیدن و چک نوشتن...
-
کلاغه به خونوش نرسید
پنجشنبه 8 تیر 1391 21:51
صدای یه نفر چقدر می تونه آرامش بخش باشه با وجودیکه خودش هزار تا کار و زندگی داره ،وقت میزاره و احساس همدردی میکنه. ذهنت جاده خاکی نره، منظورم آجیم بود که ساعت 8صبح بهوقت ایران از سرزمین کانگروها تل زد جالبه تو فضای دیگه ای بودم وقتی گوشیم زنگ خورد و شماره نا اشنایی رو دیدم خواستم رد تماس بزنم که یهویی گفتم الووووووو...
-
بازم آخ جون
چهارشنبه 7 تیر 1391 23:57
تا حالا بازی سنگ، کاغذ، قیچی رو به صورت آنلاین انجام ندادم (به قول خواهر زادم،بازی آیلاین) واستون لینکش رو میزارم خیلی مسخره بازی و هیجانیه بازی شماره 1 بازی شماره 2 بازی شماره 3