نمی دونم چرا بعضی از خونواده ها در قبال بچه هاشون مسئول نیستن. فقط تونستن اونا رو بدنیا بیارن ولی بزرگ شدن و مستقل شدنشون دست خدا باشه.
مگه خدا چه گناهی داره که ....
کل مطلب اینه که اکثراً تو بعضی از خونوادهها مخصوصا اونایی که پسر داشته باشن و موقع ازدواجشون هم باشه، اصلاً بهش توجه و محبت نمیکنن و میگن هر وقت مستقل شدی و تونستی رو پای خودت وایسی بعداً حرف زن گرفتن و عروسی رو بزن.
2تا نمونه بارزشو تو همین مدت دیدم.
1. پسری که متولد 64 بود و مشغول درس و دانشگاه با دختری آشنا شد که متولد 65 بود و قول و قرار ازدواجو بهم دادن . از یه طرف پسر بیپول و بیکار و از طرفی هم دختره بیپول و بیکارتر. پدر داماد خودشو مسئول پسرش دونست و اونو به یکی از دوستاش معرفی کرد (این از درآمد و کارش) بعد کرایه یکسال از خونشونو هم خودش متقبل شد (اینم از خونهاش) و اینجوری شد که به سلامتی یه هفته دیگه عروسیشونه.
2. پسری که متولد 61 بود و درس خوندن رو بوسید و گذاشت کنار و با دختری آشنا شد که حوالی 64 یا 65 بود و بهم دیگه قول و قرار ازدواجو دادن. از یه طرف پسر مشغول کار (ولی با درآمد کم و توقع بالا) و از طرف دیگه دختره مشغول به کار (ولی با درآمد کم و توقع پایین). حالا پدر داماد خواسته که پسر به این گندگی رو لوس نکنه، بهش گفته باید مستقل شی و خودت بفکر آینده باشی و تا وقتی که ازت مطمئن نباشم که بتونی یه نفر دیگه رو خرج بدی، اصلا بهش فک نکن. حالا سه سال هم گذشته و خبری از ازدواج و این لوس بازیا نیس. و این دو نفر با توجه به حرفای پدر داماد از هم جدا شدن و احتمال زیاد داره که پسره به راههای خلاف بره. و شایدم تا حالا از غصه معتاد شده (البته اگه عاشق بوده باشن).
حالا مثلا چه اتفاقی میافته که کمی پر و بال جوونارو بگیریم که راحت برن سر زندگیشون. آخه انصاف کجا رفته. آخه کی گفته همه با هم یکی هستیم و شرایطمون با هم یکیه.
شما از کدوم دسته هستید؟ مثال 1 یا 2؟
نمی دونم چرا خوشی ها زودی تموم میشه
داشتم از روی بیحوصلگی وبلاگهای به روز رو میخوندم که یهویی چشم به یه وبلاگ افتاد که انگار زمین و زمان رو کوبیدن رو سرم
آخه خدایا جون، من که گفتم مواظبش باش اینجوری مواظبشی؟ قربونت نخواستیم
از خودم خجالت میکشم و اعتراف میکنم که هیچ وقت خودمو نمی بخشم. دقیقا یادمه چند هفته پیش که سهٰ چهار روز تعطیل بودیم. خانواده محترممون کوله بار سفر رو بستن و بدون من راهی سفر شدن. اولین روز تنهایم، روز جمعه بود و خواستم که تا لنگ ظهر بخوابم که ناگهان گوشیم همون حوالی 7.5 یا 8صبح زنگ خورد. گفتم خدایا بزار دروغ باشه یا فک کنم دارم خواب میبینم ولی گوشیم از بس زنگ خورد داشت خودشو میکشت.
خلاصه بگم آبجیم بود که ازون سر دنیا به من دیونه تل زد که کمکش کنم ولی نه تنها کمکش نکردم بلکه کلی هم بهش توپیدم که وقتی نمی دونی کدوم فایله پس چرا سر صبحی دیونم کردی و آبجیم همیجوری خشکش زد
از همینجا ازش عذر خواهی میکنم
آجی خدا بزرگه ایشالا خونه خوب و جدیدی پیدا میکنی. بمیرم که چه زخم زبون و سختی هایی رو تحمل میکنی و جوری جلو خونواده میخندی و وانمود میکنی انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
کاش من کوچولو بودم شاید میشد به کلی از آرزوهام برسم
تو رو خدا منو باش اون وقتا که کوچولو بودم تنها آرزوم این بود که زودی بزرگ شم که بتونم به آرزوهام برسم و از خدا هیچی نخواستم
دیروز با یکی از دوستام رفتیم بیرون که واس خواهر کوچولوش که امسال میخاد بره کلاس اول کیف بخریم. ولی اوضاع خیابون و قیمت اجناس یه جوری بود که عین مار نیش میزد. مثلا قیمت یه کیف کوچولو که هیچی نداشت، فقط صورتی بود و عکس سیندرلا داشت رو 10000 تومن میفروختن.
الناز (آبجی کوچک دوستم) عاشق کیف چرخدار صورتی بود ولی بنا به دلایلی نمی تونستن که اون کیف رو بخرن. منم تو کیفم چند تا تار عنکبوت بیشتر نداشتم. از خودم خجالت کشیدم که به این گندگی 10000 تومن پول نداشتم. البته پول داشتم ولی با خودم نبرده بودم.
خلاصه امروز صبح طی یه عملیات از خود گذشتگی، رفتم و کیف رو براش خریدم. من عاشق این عملیات از خود گذشتگی هستم . خیلی خوشم میاد که کسی رو خوشحال کنم.
الان حس خوبی دارم
احساسمو تو پست بعدی میزارم.
از تاریکی تا روشنایی
از شب به روز
از آسمون تا ستاره
از غرش به فرش
از پولدار تا فقیر
از من به تو
از آشنایی تا جدایی
از سفید به سیاه
از پلیدی تا نیکی
---------------------------
پ.ن:
ما هیچ وقت نمی تونیم حد واسط این کلمات باشیم
همه اینا رو گفتم که بدونی ابتدایی که بودم خیلی زرنگی بودمو این متضاد ها رو از حفظ میگفتم
ضد حال ازین بدتر نمیشه که رتبه و درصدهایی که زده باشه همه تاپ و نامبر 1 باشه ولی آخرش قبول نشه و تازشم منتظر قبولی باشه و هیچ استرسی نداشته باشی و بدتر از همه اینه که یکی برات جواب بیاره و بگه جواب ====> "مردود"
بزار بهت آزادی رو هدیه بدم
+تو آزادی
- من آزادی رو نمی خام
+ ولی تو مجبوری که آزاد باشی
----------------
پ.ن:
آ.ز.ا.د.ی با طعم تلخ شکلات کاکائویی