زمان چقدر خسته بود، انگار نای راه رفتن رو نداشت. هروقت چشامو باز میکردم انگار 1ثانیه بود که گذشته بود . خلاصه چشام تازه گرمای خواب رو احساس کرد و از اطراف هم صداهای مبهمی به گوش میرسید. تنها این جملات یادمه که میگفت همینه که هست، خدایا...، و بعد انگاری دعوا بود و صدای فریاد به گوش رسید.
دیگه هیچی یادم نیس انگار واقعا خوابم برده بود ولی خیلی سردم بود دوس داشتم که یکی پتویی چیزی برام بیارم و روم بکشه. تواین خیالات بودم که صدای فریاد به گوش رسید ولی اینبار صدا خیلی واضح بود انگار در اتاق است. روح به جسم برگشت و از شدت شوکه ای که وارد شد. نمی دانستم که چه شده فقط با هجوم جمعیت به حرکت ادامه دادم. پاهایم توان راه رفتن رو نداشت.
+ چه شده؟ آبگرمکن ترکیده؟
- نه نه نه نه
+ پس چه شده؟ چرا جیغ میزنی؟
- نگذارید که خودش را بکُشد. خودش را آویزان کرده
جلو چشام هنوز تاریک بود با هزار بدبختی خودمو به سمت راهرو رساندم ولی کسی آویزان نبود و کسی قصد خودکشی را نداشت. برگشتم و قیافه ماتم زده همه رو دیدم و پرسیدم:
+ پس چه شده؟
- یعنی نمی بینی
کمی دقت کردم یکی رو تو تاریکی دیدم که سیم آنتن TV رو دور گردنش بسته و فشار میده ولی جرات محکم کردنشو نداره. یه دفه یکی رو دیدم که بدو بدو به سمتش رفت و از پله ها هولش داد پایین و سیم رو از دور گردنش باز کرد و منم به سمت اتاقم دویدم و نتونستم اون صحنه رو تحمل کنم ولی صدای ضربه هایی که با سیم به سر و گردنش میخورد می اومد ولی صدای آه و ناله ای شنیده نمیشد. این کابوسیه که هر از گاهی اتفاق میافته و هر وقت بیدار میشم چیزی اتفاق نیافتاده.خیلی جالبه که بعد از اون همه ضربه، نه جای سیاهی بود نه کبودی، نه دردی نه زخمی، نه ناله ای نه خواهشی و آرام کنار بخاری خوابش برد ولی من هنوزم قلبم تند تند میزد و صدای قلبم نمی ذاشت که خوابم بره. هیچی یادم نیس و یادم نمیاد که کی بیدار شدم و کی خوابیدم و اصلا بیدار شدم یا همش خواب بود.
ساعت 3 شب که از خواب بیدار شدم به اطرافم نگاه کردم و دیدم که همه چی امن و امان است و نه کابل و سیمی بود و نه صحنه ای که ادم شک کنه اتفاقی افتاده. انگار آب از آب تکون نخورده.
ازون جایی که خانوادم همش گیر میدن که نخودی (یعنی خودم) همش سرش تو خوابه و از سر کار برمیگرده ، بالشت و پتو از دوستاشه و هزار تا حرف و حدیث دیگه. منم کلی غصه میخورم که هیچ دوستی ندارم که باهاش تا سر کوچه برم یعنی وقتی ندارم. همه اینا مقدمه ای بود واس داستان امروز صبح.
2 روزی میشه که داداشم کله مبارک ما رو کچل کرده و میگه نخودی جونم پاشو واس صبحانه حلیم بخر. دیروز هم کی حوصله داشت خواب نازشو ول کنه و پاشه بره واس حلیم. نه ماشینی داریم، نه دوس پسری که پاشه واسمون حلیم بگیره.
خلاصه دوره و زمونه بدی افتادیم. بابا و داداش ادم بشینه و دختر خونواده بره تو صف نونوایی و حلیم و اینا...
ای روزگار ولی خوشم میاد وقتی ساعت 6 برمیگردی، همه نگاها به ساعت خشک میشه و این نشون میده که تا این موقع شب کجا بودی.
خلاصه امروز ساعت 7 رفتم بیرون و این حلیم رو خریدم که داداشمون ویارشو داشت. بخدا خودم یه قاشق حلیمو نخوردم ببینم شوره تلخه یا چیه
و سریع به خونه بردم و به سمت شرکت راهی شدم
همش این جمله ورد زبونه
مخصوصا زیر بارون دیروز که موش آبکشی شده شدم
یه حرفایی همیشه هست که از درد ...
موزیک ویدئوی جدید و بسیار زیبای آکادمی موسیقی گوگوش بنام یه حرفایی
-------------------------
پ.ن:
کلیپ خنده دار تقلید اکادمی خوانندگی گوگوش!
لینک مستقیم – کیفیت بالا ۷ مگابایت – flv
لینک مستقیم – کیفیت مناسب – ۳ مگابایت – ۳gp