سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

سنگ- کاغذ- قیچی و دیگر هیچ........ خداحافظ

خاطرمان باشد که یادهم باشیم شاید سالها بعد در گذر جاده ها از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

اشک تمساح و ذوق مرگی 1

دوستانی که قبلا با وبم همراه بودن میدونن که من تو زندگیم فقط یه بار موذی گری با صلاح اشک تمساح داشتم و لاغیر.

این ترفند خیلی عملی بوده و جا داره از اوشون محترم که منو یاری نمودند تا در یادگیری این ترفند فعال باشم تشکر نمایم.

در پی پست قبلی که قرار بود حسابدارمون بیاد ولی نیومد باید بگم که خودش بعد نیم ساعت تل زد و گفت: که جایی نرم و سریع میام

خدا رو شکر اون روز اومد و تقریبا کمی از کارا پیش رفت

و اما بگم که این دو ماه به دلیل اینکه صورت وضعیتمون رو نگرفتیم کمی اوضاع مالیمون خوب نیس. وقتی میگفتم پول نداریم میگفتن با 100 میلیون چیکار کردی منم اعصابم داغون میشد که چرا فک میکنن پولا رو بالا رشیدم و یه آب کشیدم روش.

اینا یه طرف و رفتن به خونه و داداششم رو میدم که واس خودش میاد و میره و کتابشو بوسیده کنار و نمی خونه و با آبجی کوچیکم دعواشون میشد و مادرمو میدیدم که عین فرفره تو خونه کار انجام میده و همش دستمال دستشه و غذا درست می کنه و به خودش استراحت نمیده  از طرف دیگه خیلی عصبیم میکرد. در عرض یه ماه به اندازه یه عمر خسته و پیر شدم

قبلا یه تار موی سفید داشتم ولی الان 4تا شده. من همینجوری این موها رو تو آسیاب سفید نکردم.

2تا از آقایون شرکا هم دعوام کردن و میگفتن چرا باید پول نمونه . منم میگفتم آخه بابا جان شما همشو هزینه کردین آخه من چه جوری پول حقوق کارگر و مصالح و بدهی رو صاف و صوف کنم اونوقت از 100 تومن 150تومن هم اندوخته داشته باشم.

همه اینا بماند تا اینکه یکی از تنخواه گردان ها تل زد و گفت چک دارم و 4میلیون جابه جا کن منم گفتم پول نیس در جوابم با بی احترامی گفت من نمی دونم خودت مشکل رو حل کن و قطع کرد.

تو اون لحظه داشتم خفه میشدم (از حرص ها) گفتم همه این جنجال رو بیخیال شم و همه رو ببوسم و بیام بیرون ولی رئیس رو که مجسم میکردم منصرف میشدم.

تا اینکه رفتم خونه و حوالی 4 به آقای رئیس تل زدم

بیب..

بیب..

نظرات 5 + ارسال نظر
Aji پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 12:34

عجب اوضاعی
حالا چی شد؟ باز از تبصره اشک تمساح استفاده کردی؟ خب تو که پولا رو بالا نکشیدی و یه مَن آب هم روش. اون وقت چرا باید ناراحت باشی؟ take it easy honey :)
قربون مامان، از طرف من ببوسش. به اون داداش و آبجی کوچیکه هم بفرمائید یه خرده بیشتر از خجالت هم در بیان ;)

وای اجی جان حسابت بالا زده
بله پس کاملا ابجی کوچولوتو میشناسی

محمدحسن عبدی پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 14:01 http://1hasan.blogsky.com

دو سال تو کارخونه دائیم همین زجرا رو کشیدم. دیگه تا عمر دارم کار مالی دست نمیگیرم

خدا رو شکر یکی هست که میدونه حسابدار مملکت بودن چقدر سخته

کاوه پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:32 http://www.gongekhabdide.blogsky.com

دلم اغوشی میخواهد که نه زن باشد و نه مرد . . . .
خدایا زمین نمیایی ؟؟

اگه. خدا رو میگی که جاش خوبه نمیاد پایین

محمدآقایی جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 12:40 http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

خدا به داد خود خدا برسه که میخواد به حساب و کتاب همه ما آدما برسه

گور بابای حساب و کتاب
خودت چطوری آبجی؟؟؟؟؟؟؟؟

والاما خوبیم
فعلا خدا ما رو فرستاده که به حساب همه برسم

کاوه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 20:35 http://www.gongekhabdide.blogsky.com

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست

بلکه دشواری رسیدن به سهولت است . . .



خییییییلی درگیری...
و فک نکنم این خوب باشه..

من وقتی درگیر موضوعی باشم خوشحالم
نگران من نباش کاوه جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد