امروز رو با بد بیاری شروع کردم
خیر سرم خواستم گزارشی از چکهای به سررسید رو اعلام کنم که غوغا به پا شد. یکی از شرکا ازونجایی که همیشه بزرگ بودن خدا رو در کارها مقدم میدونستن، امروز چنان جبهه ای گرفت و بهم توپید که عین چییییییییییز به خودم لرزیدم. اوقاتم تلخ شد و با هیچ احد و ناسی حرف نزدم.
همه ی همکارا ساعت 3.5 از شرکت رفتن و منو دو تا از همکارا تو شرکت موندیم و همچنان اعصابم خرد بود. موقع برگشت هم بارون شدیدی شروع به باریدن کرد ولی دیگه دیر شده بود چون از شرکت بیرون اومده بودم همینجوری که قدم میزدم صدای نفس و هلک و تلک چیزی رو پشت سرم شنیدم قدم های خودمو سریعتر کردم ولی میشنیدم که اونم دنبالمه. یک آن برگشتم که ببینم کیه، چشمتون روز بد نبینه دیدم که سگی کثیف و کوچولویی هستش که زبونش یه وری افتاده و با طرز وحشتناکی چش تو چشم انداخته. بازم عین چییییییییز به خودم بد و بیراه گفتم که شانس ما رو نگا همه رو برق میگیره ما رو یه دونه توله سگ کثیف
جالب اینه که خیلی مسافت دنبالم بود و فاصله اش با من فقط 1متر . دیگه داشت اشکم در می اومد تو اون موقع یه دونه دیییییییییییییییییییید نبود که نجاتم بده
بالاخره از خیابون رد شدم ولی دیدم سگه داره با احتیاط از خیابون رد میشه منم فرصت رو غنیمت شمردم و بدو بدو از خیابون رد شدم. دیدم توله سگه از خیابون رد شد و داره با سرعت به سمت من میاد . منم همین که اولین ماشین رو دیدم سریع ادرس رو گفتم و ماشین وایساد .کمی از اون مسیر رد شد و گفت:
= خانوم من فلان خیابون میرم
- نه من یه جایی دیگه میرم
= خوب باشه شما رو تا فلان مسیر میرسونم
خیلی ترسیده بودم هیچ مورد مشکوکی ندیدم فقط دو تا خانوم هم تو ماشین بودن که همش میخندیدن. سریع گفتم: من پیاده میشم و از ماشین پیاده شدم
بارون شدت گرفت تا اینکه یه ماشین دیگه ای اومد . تو ماشین زن و مرد میانسالی بودن و قیافشون خیلی مهربون بود، سوار شدم
یهو مرد گفت:
- خانم من مسافر سوار نمی کنم فقط دیدم که بارون اومده و شما هم خانم محترمی هستین، دلم به رحم اومده و خواستم شما رو به مسیری برسونم که ماشین داشته باشه. آخه منم چند تا دختر دارم که هر کدومشون یه جایی هستن که شرایطشون خیلی سخته
+ خیلی ممنون شما لطف دارین
خلاصه فهمیدم که انسانیت نمرده و تو بعضی ادما میشه پیدا کرد
بازم سلام... کجا کار میکنی؟ شرکتتون تو بیابونه..؟ خیلی دلم به درد اومد... لعنت به این ملک...
سلام
چرا ناراحت شدی؟
اتفاقا اینن روزایی که برام هیجان داشته باشه رو دوس دارم
بیابون نیس
شهرک هستش
سلام دوست عزیز
از اشنایی با وبلاگ شما خیلی خوشحال شدم...لطفا قابل بدونید و از وبلاگ من دیدن کنید....اگه دوست دارید تبادل لینک کنیم....ممنون....منتظر حضورت هستم.
از وبلاگ شما هم دیدن شد
نکات اشاره شده برام جالب بود
نمیدونم چرا ناراحت میشم.. اما این واضحه واسم همیشه که تو ایران به بیشتر دخترامون داره ظلم میشه و این اسم دختراست که بد در میره...
اخه همش تقصیر این راننده هاست
ادم نمی دونم به کدومشون باید اعتماد کنه
- هه! چ روزی! چه سگی! چه بارونی!
-- خو اینوختا زنگ بزن آژانس بیاد دختر...دل خونواده رو نلرزون ...eeeee...(شکلک دعوا)
اخه اولش نه روزی بو نه سگی نه بارونی
همین که تو مسیر داشتم قدم میزدم یهو روز شد بعد بارون امد بعد سگه دنبالم افتاد
تو رو خدا شانس رو نگا میکنی
عجب روزی بوده
یاد اون سالی افتادم که 4 تا سگ من رو دوره کرده بودن و هی پارس می کردن
اتفاقا اون روز هم بارون می اومد و منم چترم رو حائل بین خودم و سگا قرار داده بودم
اون روز من هم اونقدر ترسیده بودم که اشکم در اومد
امیدوارم روزای قشنگ تری در انتظارت باشه
:*
اجی جونم به نظرت ازین قشنگتر میشه مگه؟!!
منم روز سختی داشتم دیروز...
روزم از 4.30 صبح شروع شد و تا خود 10.15 شب در خیابون ها پی زندگی مرده شور بردمون بودیم....ساعت 10.15 هم که رسیدیم خونه به مثال جنازه های بر روی تخت افتادیم و القصه خوابیدیم...
امروز روز بهتری هستش.
البته بودن بعضی ها، به آدم انرژی میده تا روزش رو ادامه بده.
اون بعضیا کیه؟
منم میشناسم
خوش به حال بعضیا که ویتامین هستن واس بعضیا
خو اینم یه حرفیه...
بعضی ها ینی بعضی ها دیگه...
آره ...میشناسی...:)
آها همون بعضیا...
چقدر رمانتیک
هستند امّا خیلی کمن...
بلی